چهارشنبه , آذر ۱۴ ۱۴۰۳

ایران یکی از بزرگترین پایگاههای دانش در روزگاران کهن

شهر شوش در جنوب غربی ایران که قرنها پایتخت و پایگاه تمدن و هنر عیلامیان بود، پس از انهدام امپراطوری عیلام نیز عظمت دیرین خود را حفظ نمود. قدمت این شهر تاریخی به پنج هزار سال پیش از میلاد مسیح می رسد. این شهر بر روی چهار تپه قرار گرفته و وسعت آن مجموعاً چهار کیلومتر مربع است. در هزارۀ چهارم پیش از میلاد یعنی سه هزار سال پیش از میلاد مسیح بزرگترین کشف بشر یعنی اختراع خط در شهر شوش صورت گرفت (تمدن ایرانی اثر چند تن خاورشناس، ۱۳۳۷، ترجمۀ عیسی بهنام، بنگاه ترجمه و تشر کتاب، ص ۵-۷۲). این نکته نیز گفتنی است که شهر شوش مرکز علم و معرفت و دارای کتابخانه ها و مراکز علمی و تحقیقی در تاریخ باستان بوده است. دانشمندان از گوشه و کنار جهان همانند فیلسوفان، پزشکان، منجمان و سایر اندیشمندان هرگاه مورد غضب و بی مهری حکومتهای سرزمین خود قرار می گرفته اند، به شوش پناه می آوردند. یونانیان در برخی از ابعاد و جهات و جوانب علمی هنوز به پایه تمدنهای مشرق زمین از جمله بین النهرین نرسیده بوده اند. آنان تا سده های نهم و حتی هشتم پیش از میلاد به خاطر برخی کاستیها و ضعفها در زبان یونانی، نمی توانستند اشعار قافیه دار بسُرایند. از آنجایی که قافیه (Metrik) موجب آسانتر به خاطر سپرده شدن سرودها می شود، از طریق تجارت و رفت و آمدهای یونانیان به کرانه های دریای مدیترانه ( ) از تمدنهای فنقیه (Phoinikien) و سومر (Sumer) آوانگاری (Phonographie) احتمالاً در همان مقطع زمانی یعنی از سدۀ هشتم پیش از میلاد مسیح به بعد به یونان برده شد و یونان توانست تحولی عظیم در سرودن اشعار به وجود بیاورد و شاعران آن سرزمین در سده های هفتم و ششم پیش از میلاد مسیح اشعار قافیه دار بسُرایند.

    هومر (Homer) شاعر نامدار و برجسته یونان در سدۀ نهم پیش از میلاد هنوز به خاطر نقیصه فوق در زبان یونانی، در مقام آن نبود که اشعار قافیه دار بسُراید. مجموعه جاودانی به نام «ایلیادوداُدیسه» (IIIyade + Odisse) که بخشی از داستان جنگ تروا (Trojanischer Krieg) را باز می تاباند، معرف مشکل اوزان شعری است. به گواهی تاریخ، سومریان نخستین کسانی بودند که در تاریخ بشر آوا را بکار بردند (Phonetik) و ترسیم آواها (Phonographie) را جهت سهولت در زبانها از جمله در امر سُرودن اشعار به جهانیان ارائه نمودند و آموختند. اشتیاق و علاقه یونانیان برای ایجاد روابط تنگاتنگ با اقوام شرقی پیشینه ای بسیار کهن دارد و این داد و ستدهای فرهنگی و علمی و نیز هنری همه در سایه تجارت، مهاجرت، جنگ و سایر عوامل تاریخی تحقق یافته است. برخی از شاعران، مورخان و متفکران یونانی که به مشرق زمین مسافرت و یا مهاجرت کرده اند، بی هیچ پرده پوشی به این حقیقت اذعان داشته و مشرق زمین را کانون معرفت دانسته اند.

    به استناد اسناد و مدارک به جای مانده از دانشمندان و صاحب نظران یونانی، ایران هخامنشی سرزمین فرهنگ پرور و مهد علم و هنر بوده و مرکزی برای مبادلات اطلاعات علمی در خاورمیانه به شمار می آمده است. آگاهی داریم که در مقاطعی که سلسله فوق در اوج اقتدار و عظمت خود بود و قلمرو فرمانروایی ایرانیان از رود دانوب (Donau) در اروپا و حبشه () در افریقا بود، یونانیان آسیای صغیر، مصریان، بابلیان و هندیهای غربی و ساکنان کرانه های سند (Indus) و پنجاب (Panschab) همگی اتباع ایران به حساب می آمدند. ایرانیان به روایت یونانیان، با هر علمی که آشنا می شدند و به هر دانشی که دست می یافتند، در حفظ و گسترش آن و نیز انتقالش به سرزمینهای دیگر می کوشیدند.

 دربار ایرانیان نیز در صدر مشتاقان و طرفداران دانش و دانشمندان بوده است. در روزگار هخامنشیان و ساسانیان شمار زیادی از دانشمندان به دربار ایران دعوت شده و حتی برخی از آنان را علیرغم میل و رغبتشان در دربار ایران نگه می داشته اند. هرودت مورخ یونانی در تواریخ خود (Historiae) آورده است : کوروش بنیانگذار سلسله پارسیان (هخامنشیان) از ناحیه چشم دچار مشکل بود. او از آمازیس (Amasis) فرعون وقت مصر خواست تا یک چشم پزشک حاذق را به دربار او بفرستد. فرعون در وقت مصر خواست تا یک چشم پزشک حاذق را به دربار او بفرستد. فرعون در برآوردن خواست کوروش، چشم پزشک زبردستی را به دربار ایران فرستاد. بنا به قول هرودت همین چشم پزشک که وی نیز آمازیس نام داشته است، بعدها کمبوجیه پسر و جانشین کوروش را به حمله به مصر تحریک نمود، زیرا او از اینکه فرعون وی را از میان پزشکان مصری برگزیده و از خانواده اش دور کرده و به ایران اعزام نموده است، ناخورسند بود و از فرعون کینۀ شدیدی در دل داشت. پلوتارک (Plutarchos) نویسنده و مورخ بزرگ و صاحب اثر «حیات مردان نامی» نیز این گزارش را تائید کرده است (خدادادیان، اردشیر : ۱۳۷۸، هخامنشیها، نشر به دید، ص ۳۰۴). از زمان داریوش یکم به استناد اسناد و مدارک فراوانی که هم اکنون در دست مورخان و محققان است، دانشمندان، هنرمندان و از جمله پزشکان یونانی و سرزمینهای دیگر در خدمت درباریان ایرانی بوده و در شوش پایتخت باعظمت هخامنشی به سر می برده اند. گفتنی است که برخی از آنان جزو اسیران جنگی بوده که از مهارت و تخصص آنان در عرصه های تخصصی شان بهره گرفته می شده است. یکی از آنان «سکیلاکس» از اهالی کاری (Skylax de Caryande) بود که یکی از برجسته ترین جغرافیادان سدۀ ششم پیش از میلاد جهان به شمار می آنده است. وی از سوی داریوش بزرگ مأموریت یافت که به تنظیم نقشه جغرافیایی دریاها، رودها و اقیانوسها که به قلمرو امپراطوری هخامنشی تعلق دارند، بپردازد. زیرا رودها، دریاها و اقیانوسهای متعددی در این قلمرو فرمانروایی قرار داشتند و نقشه آنها موردنیاز بود.

 داریوش در سال ۵۱۹ پیش از میلاد مسیح یعنی سه سال پس از به قدرت رسیدنش این فرمان را به سکیلاکس ابلاغ کرد. این جغرافیادانان مأمور شد که برای تهیۀ نقشه موردنظر پادشاه ایران جریان بخش سفلای روی سند را با کشتی همراه با تنی چند از همراهان خود بپیماید. بعدها در راستای سیاست کشورگشاییهای داریوش، ناحیۀ علیای رود مذکور نیز در قلمرو ایرانیان قرار گرفت.

 حضور پزشکان غیرایرانی و از جمله یونانی در دربار داریوش یکم به دفعات در تاریخ ذکر شده است. نخستین پزشکی که در خدمت این پادشاه بود «دموکدس» (Democedes) از اهالی کروتون (Crotone) بود. دموکدس پیشتر در خدمت پولیکرات (Polycrate) پادشاه ساموس (Samos) به طبابت اشتغال داشته است. پولیکرات در سال ۵۲۲ پیش از میلاد به دعوت یکی از ساتراپهای ایرانی که در سرزمین لیدی خدمت می کرد، به آنجا رفت و به دستور میزبان خود به قتل رسید و پزشک شخصی اش یعنی دموکدس که همراه او بود به اسارت ایرانیان درآمد. البته این ساتراپ مورد سوء ظن داریوش قرار گرفت و وی را به اتهام ارتکاب این قتل ناشایست، کشت و این پزشک اسیر را به دربار خویش یعنی شوش آورد. تا آن زمان همۀ پزشکان دربار شوش مصری بودند و چون از درمان دررفتگی استخوان پای داریوش ناتوان بودند، به دستور پادشاه دموکدس را از زندان به دربار آوردند و وی دررفتگی استخوان پای پادشاه را درمان کرد. از آن پس داریوش لحظه ای این پزشک را از خود جدا نکرد و چون به روایتی این پزشک علاقمند به بازگشت به یونان نبود، در اسارت ایرانیان بماند (تمدن ایرانی، ۱۳۳۷، ص ۳-۹۲). در نمونه ای دیگر از خدمات این پزشک روایت شده است که وی آتوسا (Atossa) همسر داریوش که غدّه ای بر روی بازویش داشت (او دختر کوروش بزرگ سرسلسلۀ هخامنشی بود) و از آن بسیار رنج می برد و بیمار شده بود، با مهارتی که در عمل جراحی داشت، بیرون آورد و به این ترتیب او را درمان کرد و از این درد گران نجات داد. پزشک به عنوان پاداش از داریوش خواست تا به او اجازه رفتن به یونان را به او بدهد تا زمینۀ تسخیر یونان را برای داریوش فراهم کند. داریوش به دموکدس و تنی چند از همراهان وی که آنان نیز اسیر پارسیان بودند، اجازه خروج از ایران را داد. در بین راه دموکدس همراهان خود را اغفال نموده و فرار اختیار کرد و به کروتون زادگاه خویش بازگشت و در آنجا دانش پزشکی را رواج داد (تمدن ایرانی، ۱۳۳۷، ص ۹۳). البته مواردی نیز در تاریخ ثبت گردیده است که پزشکان یونانی خدمات درمانی خود را در اختیار بیگانگان یعنی غیریونانیان نمی گذاشتند. بقراط که در سوگند پزشکان خدمت به هر بیماری را توصیه کرده است، خود بدان پای بند نبود.

 در منابع تاریخی آمده است که از بقراط حکیم پزشک معروف یونان خواسته شد که بیماران ایرانی را درمان کند، وی در پاسخ گفت من یونانی ام و درمان بیماران یونانی برای من در درجه نخست اهمیت قرار دارد و به این اصل وفادار و پای بندم. این صحنه را ژیروده (Girodet) نقاش فرانسوی براساس گزارشات تاریخی در قالب تابلوی زیبا نقاشی کرده است، که نمایانگر آن است که بقراط با تقاضای پادشاه ایران یعنی اردشیر یکم یا درازدست (Artaxerxes Long : manus) که از ۴۶۵ تا ۴۲۴ پیش از میلاد مسیح زمام دار بود، جهت درمان بیماران ایرانی مخالفت کرده است. داستان بدین گونه است که بر اثر نوعی بیماری سهمگین که در ایران شایع بود، ایرانیان بی شماری به کام مرگ کشیده شدند، اردشیر یکم برای جلوگیری از تلفات بیشتر مبلغ سنگینی پول به بقراط این پیشنهاد و درخواست را نپذیرفت و مفاد سوگند نامۀ خود را زیرپا گذاشت. یونانیان آورده اند که فرستادگان اردشیر یکم سکه های طلا را جلو پای بقراط ریختند ولی او با دست آنها را به کنار می زد. این مورد به این جهت در تاریخ ثبت شده است که مراجعه کنندگان به تاریخ گذشتگان بدانند که میزان خصومت ایرانیان و یونانیان تا چه اندازه بوده است که بقراط که به قول خودش باید دشمن بیمار خویش را معاینه و معالجه می کرد، از مسئولیت و سوگند خود شانه خالی کرد. اپولویند (Appollonides) یکی دیگر از پزشکان حاذق، برجسته و سرشناس یونانی است که در دربار اردشیر یکم به طبابت اشتغال داشته است.

مورخان یونانی گزارش کرده اند که یکی از بیماران درباری اپولویند، آمی تیس (Amytis) خواهر اردشیر یکم و دختر خشایارشاه (xerxes) بود. براساس همین روایت اپولویند این بیمار را فریب داده است و وقتی راز او فاش گردید که عمل وی مغایر «سوگند بقراط» بوده است، او را زنده به گور کردند. گفته شده است که کتزیاس (Ktesias) پزشک دربار داریوش دوم (Dareios II) و اردشیر دوم (Artaxerxes II) این رویداد را نقل کرده و به تبع آن کتابی دربارۀ اوضاع ایران به نام پرسیکا (Persica) به رشتۀ تحریر درآورده است (خدادادیان، ۱۳۷۸، ص ۳۰۷). نظر به اینکه هدف این مقاله پرداختن به خدمات متقابل علمی – فرهنگی مشرق باستان و مغرب قدیم و به ویژه ایران و یونان در پیش از ظهور دین مبین اسلام است، لذا پرداختن به مطالب، مسائل و موارد گسترده در این مورد، زائد به نظر می رسد، هر چند نمونه های متعددی را از این گونه موارد می توان یافت و به جزئیات هر مورد جداگانه و به طور مفصل پرداخت. پدیدۀ تمدن یونان قدیم یعنی هلنیسم (Hellenismus) نه تنها شامل حال ایران و ایرانیان می شود، بلکه جهان باستان را و به ویژه شرق قدیم را تحت تأثیر عمیق خود قرار داد.

 

منبع : کتاب تاریخ ایران در دوره ساسانیان

نویسنده : دکتر اردشیر خدادادیان

درباره ی کاوه آهنگر

یک دیدگاه

  1. ایران آباد

    بازنگری تاریخ ایران باستان جز اندوه و حسرت چیزی برای ما نداره چون از اون تمدن و فرهنگ باشکوه هیچ اثری نمونده و در حال حاضر شدیم یکی از کشورهای جهان سومی بدون فرهنگ و علم و قدرت و …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.