در این مطلب تعدادی ازضرب المثل ،تمثیلها وتک بیتیها که فردوسی بزرگ در شاهنامه بیان کرده که همانا در هر کدام از آنها پندها و اندرزهای گرانبهایی وجود دارد را قرار داده ایم.
میازارموری که دانه کش است که جان داردوجان شیرین خوش است
*****
هنر ،نزد ایـرانـیان است وبـس نــدارند شـیـر ژیـان را به کـس
*****
فرستاده گفت ای خداوند رخـش بـه دشـت آهـوی ناگـرفـته ، مـبخش
*****
بزرگی سراسر به گفتار نیست دوصد گفته چون نیم کردار نیست
*****
به رنج اندرست ای خردمند، گنج نیابد کسی گنج ، نابرده رنج
*****
پشیمانی آنگه نداردت سود که تیغ زمانه سرت را درود
*****
هرآنکس که پوشید درد از پزشک ز مژگان فرو ریخت خونین سرشک
*****
نباشی بس ایمن به بازوی خویش خورد گاونـادان زپـهـلـوی خویـش
*****
جـوانـان دانـای دانـش پـذیـر سـزد گـرنشـیـنـند بـرجـای پـیـر
*****
چو دانا تورا دشمن جان بود به از دوست مردی که نادان بود
*****
به فردامــمــان ، کــارامروز را بر تـــخــــت مـنشـان، بــدآمـوز را
*****
مجو از دل عامیان راستی که از جستجو آیدت کاستی
*****
سراینده گفتـا،که دانش بس است ولــیکن پراکـنـده با هـرکـس است
*****
بزرگــش نخوانـنـد ،اهـل خـرد که نـام بزرگـان، به زشـتی بـرد
*****
دلاور بـدو گفـت اگـر بخـردی کسـی بـی بهـانه نسـازد بدی
*****
چومهرکـسی رابخـواهی بسـود ببـایـدبـه سـودوزیـان آزمـود
*****
هرآنکس که دارد زگیتی امید چوجوینده خرماست ازشاخ بید
*****
ز ناکردنی کـار،برتافـتـن به ازدل به اندوه و غم یافتن
میندیش ازآن ،کان نشاید بُدَن که نتوانی آهن به آب آزُدن
*****
چویـزدان بـود ،یـارو فریادرس نـیـازد بـه نـفرین مـا هـیـچ کس
*****
به گودرز گفت این سخن درخور است لـب پـیـر بـا پـنـد نـیکـوتـراست
*****
زن ارچـنـد،درکـار دانــا بـود چـومـردی کنـد،سخـت رسوابـود
*****
چه گفت آن سخنگوی پاسخ نیوش کـه دیـوار دارد بگـفتـار گـوش
*****
زدشمـن نیـاید بـجـز دشمـنـی به فرجام اگـر چند نیکی کنی
*****
به نـزد کـهـان وبـه نـزد مـهـان به آزارموری ، نیـرزد جـهـان
*****
اگـربـردبـاری زحـد بـگــذرد دلاور،گـمانـی بـه سـستی بـرد
*****
به مرگ بدان شادباشی رواست اگرچه تن ما همه مرگ راست
هزیمت به هـنگام،بهتـرز جنگ کـه تنهاشدم نیست جای درنگ
*****
به کشتی ویـران گـذشتـن بـر آب بـه آیـدکـه درکـارکـردن شـتاب
*****
هرآنکس که دارد روانش خرد سـر مـایـه ی کارهـا ،بـنـگـرد
*****
پسر را پدر،گـر به زنـدان کند ازآن به که دشمن گل افشان کند
*****
کسی را کجا بــد بود رهنمون بـمانـد بـه راه درازانـدرون
*****
مرادخل وخورد ار برابر بـدی زمـانه مرا چـون بـرادر بـدی
*****
دروغ است گفتار تو سر به سر سـخـن گـفـتـن کـژ نباشـد هـنر
*****
بدو گفت ما را جزاین راه نیست بـه گـیتـی به ازراه کـوتـاه نیست
*****
سگ آن به ،که خواهنده ی نان بود چوسـیرش کنی دشمـن جان بود
*****
که مرغی که زرین همی خایه کرد بـمرد و سر بـاژ،بی مایـه کرد
ز روبه رمد شیـر نادیـده جنگ سگ کـار دیـده بـدرد پـلـنـگ
*****
گزنـد آمـد از پاسبــان بـزرگ کنون انـدرآمـد سوی خانه گرگ
*****
حدیثی بود مایه ی کارزار خـلالـی سـتونی کـند روزگـار
ستیزه به جایی رساند سخن که ویران کند خانه های کهن
*****
چو گفتار بیهوده بسیار گشت سخنگوی در مردمی خوار گشت
کسی را که مغزش بود پرشتاب فراوان سخن باشد و دیر یاب
*****
چو دی رفت و فردا نیامد به پیش مده خیره برباد اوقات خویش
بیا می خور اکنون و دل،شاد دار همه کار نابوده را باد دار
*****
زدانا تو نشـنیدی ایـن داستـان که برگـویـد ازگفـتـه ی باسـتان
که گرپروری بچه ی نره شیر شود تیـزدنـدان و گـردد دلـیر
چوسربرکشد،زودجویدشکار نخست اندرآیـد،بـه پـروردگـار
*****
تواژدرکشی،بچه اش پروری به دیـوانـگی مانـد ایـن داوری
پدرکشتی وتخـم کین کاشتـی پدر کشـته را ،کی بـود آشتـی
هرآنکـس که گیرد،بدست اژدها شــد او کـشتـه و اژدهـا شــد رها
وگرآزمون راکسی خورد، زهر ازآن خوردنش درد ومرگ است بهر
******
بــدآنجـای روباه ایـمـن بود کـه بـر گـردن شـیـر آهن بود
ستاره، بـدان جای رخشان بود که خورشـیـد درچرخ پنهان بود
به چشـم کسی رود آید عظیم کـه از موج دریـا نـدیـدست بیم
*****
چنانـدان کـه نـوشیـروان قبـاد بـه انـدرزنـامه چـنـیـن کرد یـاد
که هرکوسلیحش به دشمن دهد هـمـی خویـشتـن رابـه کشـتـن دهد
*****
ایا مـرد بـدبخـت بیـدادگـر بـه نابـودنـیها گـمانی مـبر