بینش میهنی شاهنامه
از موضوعات حماسههای ملی ایران طبعاً تبلیغ میهندوستی است. نشانههای آن را در کهنترین یشتهای حماسی میتوان یافت؛ از جمله در مهریشت بند ۱۲ـ۱۳آمده است: «مهر را میستاییم… که بر چکاد کوه هرا برآید، که نخستین کسی است که با زینتهای زرین از فراز کوه زیبا برآید و از آنجا، آن مهر بسیار توانا بر سراسر خانههای ایرانیان بنگرد». و یا در یشت نوزدهم نک: یشتها، بند ۶۷ـ۶۹ میخوانیم که: «امواج سپید رود هلمند فرهمند … همه سرزمینهای ناایرانی را یکباره به زیر آب برد»
در کتاب دینکرد ص۲۴، سطر۶ـ۱۹رنگ بیرونی ایرانشهر، یعنی اوصاف سرزمین و هوای ایران، چنین توصیف شده است: «آراسته و پیراسته و پاک و خوبچهر و خوب بوی و پرشادمانی» و یا در بندهشن بخش۳۳، بند۲۶، همان، گزارش بهار، ص۱۴۱ سخن از «ایرانشهر آبادانِ خوشبوی» است. این صفت خوببوی و خوشبوی را که در دو کتاب اخیرالذکر به ایران دادهاند، در شاهنامه نیز بازمییابیم: هنگامی که رستم برای رهایی بیژن از چاه افراسیاب از سیستان روانه میشود، به نزدیکی ایران که میرسد، آمده است:
یکی باد نوشین، درود سپهر به رستم رسانید شادان به مهر فردوسی، همان، ج۳، ص۳۵۷، بیت۷۱۱
و یا رستم فرخزاد که میداند به جنگی نابازگشت میرود، در نامهای به برادر خود، در وداع با ایران میگوید: «خوشا بادِ نوشینِ ایران زمین!» همان، ج۸، ص۴۱۶، بیت۸۰ همچنین اعتقاد ایرانیان به تقسیم جهان به هفت کشور و اینکه کشور میانی، به نام «خونیرس بامی» که ایران در آن جای دارد، از همه نیکوتر است، در متون کهن از جمله در بندهشن بخش۸، بند۶، همان، گزارش بهار، ۷۰ و ایادگار ژاماسپیگ بخش ۵ـ۹آمده است و این عقیده به مقدمه شاهنامه ابومنصوری نک: «متن مقدمه»، ص۴۴ـ۴۹ نیز راه یافته است: «[بهر] هفتم را که میان جهان است، خنرسبامی خواندند و خنرس بامی این است که ما بدو اندریم و شاهان او را ایرانشهر خواندندی… و این شهر از رود آموی است تا رود مصر و این کشورهای دیگر پیرامون اویند و از این هفت کشور، ایرانشهر بزرگوارتر است به هر هنری.»
این مطلب در شاهنامه بدین گونه نیامده است (چون محتملاً تنها در مقدمه مأخذ شاهنامه آمده است)؛ ولی در شاهنامه به موضوع «هفت کشور» بارها اشاره شده است نک: وولف، ذیل «کشور»، ش۷، ۸ و نیز به برتری ایران بر دیگر بخشهای جهان به گونه دیگری در شاهنامه اشاره شده است: «جهان را به ایران نیاز آوریم» فردوسی، همان، ج۳، ص۱۷۶، بیت۱۱۶۹. در این مصراع بر روی مشروعیت و صلاحیت ایران در تضمین برقراری صلح و داد در جهان و یا، به گفته شارل فوشهکور، «صلح ایرانی» («اخلاق پهلوانی و اخلاق رسمی در شاهنامه فردوسی»، ص۱۵) تأکید شده است. با چنین مضمونهایی، ایران دوستی در شاهنامه دارای بُعدی سیاسی ـ فلسفی میشود.
در بالا دیدیم که در متون کهن، ایران را «خوببوی» و در شاهنامه نسیم آن را «نوشین» نامیدهاند. در شاهنامه از ایران همچنین با صفاتی چون «آباد» از جمله نک: فردوسی، همان، ج۵، ص۴۹۷، بیت ۱۲۹، «فرخ» (ج۵، ص۹۸، بیت ۲۳۳ و «خرم» (همان، ج۵، ص۱۰۰، بیت ۲۴۹) یاد شده است. به عقیده نولدکه (ص۴۱؛ ترجمه فارسی، ص۸۲) «همه روایات درباره تاریخ گذشته ایران و به ویژه کتاب نثری که مأخذ فردوسی بود، از یک چنین احساسات میهندوستی جان گرفته بود؛ ولی فردوسی آن احساسات را در قالب زیباترین و جاندارترین بیان درآورد.»
در واقع کل شاهنامه به عنوان «حماسه ملی و تاریخ ملی ایرانیان» اثری میهنی است و نیازی به ذکر مثال ندارد. با این حال، بر آنچه در بالا آمد، میتوان دهها نمونه دیگر نیز افزود. در بخش سوم این مقاله به احساسات میهنی سیاوش در غربتِ توران اشاره شد. در زیر چند نمونه آشکارتر را ذکر میکنیم:
دریغست ایران که ویران شود کنام پلنگان و شیران شود
همه جای جنگی سواران بدی نشستنگه شهریاران بدی
کنون جای سختی و جای بلاست نشستنگه تیزچنگ اژدهاست
همان، ج۲، ص۸۱، بیت ۱۹۵ ـ ۱۹۷
طوس هنگام اختلاف با گودرز بر سر جانشینی کیکاووس، بدین ملاحظه که بر اثر اختلاف کار به جنگ خانگی نکشد و به کام دشمن نگردد، کوتاه میآید:
غمی شد دل طوس و اندیشه کرد که امروز اگر من بسازم نبرد،
بسی کشته آید ز هر سو سپاه از ایدر نبرخیزد این کینهگاه
نباشد جز از کام افراسیاب سرِ بخت ترکان بر آید ز خواب
بدیشان رسد تخت شاهنشهی سر آید همه روزگار بهی
همان، ج۲، ص۴۵۹، بیت ۵۴۶ ـ ۵۴۹
رستم به درگاه خداوند دعا میکند که او را بر پولادوند پیروز گرداند، وگرنه:
که گر من شوم کشته بر دست اوی به ایران نماند یکی جنگجوی
نه مرد کشاورز و نه پیشهور نه خاک و نه کشور، نه بوم و نه بر
همان، ج۳، ص۲۷۵، بیت ۲۷۴۵ ـ ۲۷۴۶
اسفندیار در نبرد با رستم:
مبادا چنین هرگز آیین من سزا نیست این کار در دین من
که ایرانیان را به کشتن دهم خود اندر جهان تاج بر سر نهم
همان، ج۵، ص۳۷۹، بیت ۱۰۴۲ـ ۱۰۴۳
دارا پس از شکست از اسکندر به ایرانیان میگوید:
چنین گفت کامروز مردن به نام بهْ از زنده، دشمن بدو شادکام
نیاکان و شاهان ما تا بُدند به هر سال باژی همی بستدند
به هر کار ما را زبون بود روم کنون بخت آزادگان گشت شوم
همه پادشاهی سکندر گرفت جهاندار شد، تخت و افسر گرفت
چنین هم نماند، بیاید کنون همه پارس گردد چو دریای خون
زن و کودک و مرد گردد اسیر نماند بر این بوم برنا و پیر
مرا گر شوید اندرین یارمند بگردانم این درد و رنج و گزند
شکار بزرگان بدند این گروه همه کشته از شهر ایران ستوه…
و بزرگان در پاسخ او:
ببندیم دامن یک اندر دگر اگر خاک یابیم، اگر بوم و بر
همان، ج۵، ص۵۴۴ ـ ۵۴۵، بیت ۲۰۰ – ۲۱۶
این قطعه در ترجمه ابن مقفع و در نتیجه در متن خداینامه نیز آمده بود (در این باره نک: خالقی مطلق، یادداشتهای شاهنامه، بخش دوم، ص۳۶۲). اندرز دارا به اسکندر در دم مرگ که دخترش روشنک را به زنی گیرد تا:
مگر زو ببینی یکی نامدار کجا نو کند نام اسفندیار
بیاراید این آتش زردهُشت بگیرد همین زند و اُستا به مشت
نگه دارد این فال جشن سده همین فرّ نوروز و آتشکده
فردوسی، همان، ج۵، ص۵۵۹، بیت ۳۷۵ ـ ۳۷۸
توصیف ایران آباد در زمان انوشروان:
بر اینان همی گرد گیتی بگشت نگه کرد هرجای هامون و دشت
جهان دید یکسر پر از کشتمند در و دشت پر گاو و پر گوسپند
زمینی که آباد هرگز نبود بر اوبر ندیدند کشت و درود،
نگه کرد کسری برومند یافت به هر خانهای چند فرزند یافت
خمیده سر از بار شاخ درخت به فرّ جهاندار پیروز بخت
همان، ج۷، ص۲۸۰ ـ ۲۸۱، بیت ۲۳۵۹-۲۳۶۴
و باز توصیف دیگری از ایران آباد که مردم آن در ناز و نعمت زندگی میکنند:
شد ایران به کردار خرم بهشت همه خاک او عنبر و زرّ خشت…
جهانی به ایران نهادند روی بر آسوده از درد و از گفتوگوی
گلابست گویی هوا را سرشک بر آسوده مردم ز رنج و بزشک
ببارید بر گل بههنگام، نم نبُد کشتورزی ز باران دژم
جهان گشت پر سبزه و چارپای در و دشت گل بود و بام و سرای
همه رودها همچو دریا شده به پالیز، گلبن ثریّا شده
به ایران زبانها بیاموختند روانها به دانش برافروختند
بازرگانان هر مرز و بوم ز ترک و ز چین و ز سُقلاب و روم
فزایش گرفت از گیا چارپای ستایش گرفتند بر رهنمای
همان، ج۷، ص۲۸۴، بیت ۲۴۰۰-۲۴۰۸
و یا این سخنان انوشروان:
چنین کوه و این دشتهای فراخ همه از در باغ و میدان و کاخ
پر از گاو و نخچیر و آب روان ز دیدن همی خیره گردد روان
نمانیم کین بوم ویران کنند همی غارت از شهر ایران کنند
ز شاهی و از رای و فرزانگی نشاید چنین، هم زمردانگی
نخوانند بر ما کسی آفرین چو ویران بود بوم ایران زمین
همان، ج۷، ص۱۱۲، بیت ۳۲۹-۳۳۴
و یا اندرز بهرام چوبین به خواهرش در توران در دم مرگ: «بر این بوم دشمن ممانید دیر» (همان، ج۸، س۲۰۴، بیت ۲۶۸۲)؛ و «مرا دخمه در شهر ایران کنید» (همان، ج۸، ص۲۰۵، بیت ۲۶۸۵). و یا نگرانی ایرانیان در پایان پادشاهی پرویز:
که این بوم آباد ویران شود از آشوب، ایران چو نیران شود
همان، ج۸، ص۳۰۷، بیت ۳۹۶۳
و نگرانی خسرو پرویز از سرنوشت کشور:
که ایران چو باغیست خرمبهار شکفته همیشه گلِ کامگار
پر از نرگس و نار و سیب و بهی چو پالیز گردد ز مردم تهی
سپرغم یکایک ز بن برکنند همه شاخ نار و بهی بشکنند
سپاه و سلیحست دیوار اوی به پَرچینش بر، نیزهها خار اوی
اگر بفگنی خیره دیوار باغ چه باغ و چه دشت و چه دریا، چه راغ،
نگر تا تو دیوار او نفگنی دل و پشت ایرانیان نشکنی
کزان پس بود غارت و تاختن خروش سواران و کینآختن
زن و کودک و بوم ایرانیان به اندیشه بد منه در میان
همان، ج۸، ص۳۴۵، بیت ۲۷۵ – ۲۸۲
این قطعه در اخبارالطوال دینوری، تاریخالرسل طبری، غرر السیر ثعالبی مرغنی و نهایهالارب نیز آمده است؛ یعنی در شاهنامه ابومنصوری و خداینامه نیز بوده است (نک: خالقی مطلق، «یک روایت در پنج اثر»، ص۵۰۲-۵۰۷). اینها و بیتهای دیگری که نشان میدهند که در شاهنامه، ایران همیشه در مرکز توجه است. تنها همین حقیقت که در شاهنامه نام ایران بیش از هزار بار به کار رفته است، خود درجه مرکزیت ایران را در این کتاب نشان میدهد. همچنین ستودن درفش کاوه که یکی از نمادهای ایرانی بودن است و یا خوار داشتن سرزمین بیگانگان و مردمان آنجا و آیین آنها، چیزی جز ستودن غیرمستقیم ایران و مردم آن و آداب و رسوم آنها نیست.
از سوی دیگر، در بینش شاهنامه، میهندوستی چنان امری طبیعی دانسته شده است که این احساس را به دشمن نیز نسبت دادهاند و اتفاقاً درست همین بیتهاست که در زمانه ما با کمی تحریف شهرت یافتهاند. از زبان افراسیاب میشنویم:
ز بهر بَر و بوم و فرزند خویش زن و کودکِ خُرد و پیوند خویش
همه سر به سر تن به کشتن دهیم از آن به که گیتی به دشمن دهیم