داریوش سوم در یک کاشیکاری رومی
بعد از مرگ ارشک ,داریوش سوم که یونانی ها او را کدمان می خواندند و در داستانهای ما معروف به دارا است آخرین پادشاه هخامنشی بود که باگواس خواجه بعد از کشتن ارشک او را که از نواده های داریوش دوم بود روی کار آورد. او فرزند آرشام (نوهٔ داریوش دوم)، و سیسیگامبیس، دختر اردشیر دوم بود. داریوش سوم در هنگام جلوس تقریباً چهل و پنج سال داشت و کسی نبود که در آن سن و سال بازیچهٔ دست یک خواجهٔ واقع شود.
آغاز پادشاهی داریوش سوم با شروع حکومت اسکندر پسر فیلیپ در مقدونیه تقریباً مقارن است و در سیر تاریخ، او مانند رقیبی است که سرنوشت برای اسکندر تراشیدهاست. داریوش سوم در سال ۳۳۶ پیش از میلاد بر تخت نشست و سلطنتی را آغاز کرد که دوران کوتاه آن پر از رویدادهای بزرگ بود. پایان زندگی او در حقیقت پایان شاهنشاهی بزرگ هخامنشیان بود.باگواس خواجه می خواست داریوش سوم که توسط او روی کار آمده موافق میل او رفتار کند اما داریوش سوم او را به قتل رساند.این قتل باعث طغیانی در مصر شد که داریوش سوم آن را فرو نشاند.از زمانی که اردشیر دوم و اردشیر سوم خشونت و فساد را همچون وسیلهای برای نیل به قدرت بکار بردهبودند، امپراتوری هخامنشی در نزد عامهٔ رعایا به یک دستگاه تعدی و فشار تبدیل شدهبود که دیگر برای حفظ آن تقریباً هیچکس حاضر نبود، حیات خود را به خطر بیندازد.صلح طلبی های کوروش بزرگ مدتها پیش جای خود را به تعصب و تجاوز داده بود و دیگر در نزد اقوام تابع که سرراه خطر بودند، علاقهای به حفظ پیوند با امپراتوری باقی نمانده بود. اسکندر در بهار سال ۳۳۴ پیش از میلاد با حدود سی یا چهل هزار جنگجوی یونانی و مقدونی، قصد گذر از دروازههای آسیا را کرد، دروازههایی که در این زمان نگهبان واقعی نداشتند.
زمان و محل سه نبرد گرانیک، ایسوس، و گوگمل
نخستین نبرد اسکندر و ایرانیان یا نبرد گرانیک
در بهار سال ۳۳۴قبل از میلاد اسکندر از بوغاز داردانل گذشت و وارد آسیای صغیر شد و در کنار رود گرانیکوس که آنسوی تنگهٔ داردانل به دریای مرمره میریزد، اولین تلاقی جدی بین دو سپاه ایران و اسکندر بنام نبرد گرانیک یا گرانیکوس رخ داد.مم نون سردار یونانی که در سپاه ایران بود عقیده داشت که سپاه ایران در مقابل سپاه اسکندر کم کم عقب نشینی کند و در راه هرچه آذوقه و آب هست را از بین ببرد و دولت هخامنشی با نیروی دریایی قوی خود عرصه را در اروپا بر مقدونی تنگ کند اما فرمانده سپاه ایران این عقیده را بر خلاف نام جنگی ایرانی ها دید و آن را رد کرد.سپاه ایران در اینجا مرکب بود از بیست هزار نفر سواره نظام و بیست هزار نفر پیاده نظام اجیر کرده یونانی.سواره نظام ایران در صفوف مقدم جا گرفت و سپاهیان یونانیدر ذخیره ماندند.در ابتدا چنین به نظر می آمد که پیروزی از آن سپاه ایران است زیرا تیراندازان ماهر ایرانی تلفات زیادی به سپاه دشمن زدند اما سپاهیان اسکندر به هر زحمتی خود را از گرانیک رد کرده و بی پروا به صفوف سپاه ایرانی زدند حتی خود اسکندر هم در میان آنها خود را به سپاه ایرانی زد.در حین این نبرد و یک برخورد تن به تن خود اسکندر، به زحمت از آسیب زوبین مهرداد، داماد داریوش، جان بدر برد که برادر مهرداد، برای انتقام مرگ برادرش با شمشیر به اسکندر حمله کرد که اگر کلیتوس دوست صمیمی اسکندر، درینجا دست ضارب را از شانه قطع نکرده بود، زندگی اسکندر در خطر قطعی بود.بعد از اینکه مهرداد کشته شد سپاه ایرانی متزلزل شد و فرار کردند ولی سکندر به تعقیب آنها نرفت بلکه به سپاهیان یونانی که در سپاه ایران خدمت میکردند و در در این جنگ، در قسمت ذخیره بودند، تاخت و به استثنای دو هزار نفری که اسیر گردیدند، همهٔ این یونانیان به دست سپاه اسکندر کشته شدند.پس از این فتح اسکندر اعلام کرد که تمام شهرهای یونانی از بند ایران آزادند و شهرهای یونانینشین این ناحیه، غالباً وی را همچون رهانندهای تلقی کردند و به آسانی دروازههایشان را بر روی او گشودند اما دو شهر به فرماندهی اُرُنُ تُبات و مم نن تسلیم نشدند و مقاومت کردند که سرانجام هم مغلوب اسکندر گردیدند و مردمانش به بردگی کشیده شدند.مم نن خود را از طرف دریا به کشتی های ایرانی رساند و در اروپا چنان مقدونی ها را درهم کوبید که دربار ایران امیدوار شد به اینکه جنگ را به اروپا بکشاند اما از بخت بد مم نن که وجودش بسیار لازم بود در همین زمان درگذشت و اسکندر که از بابت او بسیار نگران بود با مرگ او قلبش قوت یافت.لشکر اسکندر هنگام گذشتن از آسیای صغیر به سوریه باید از چند تنگه بسیار باریک عبور میکرد که داریوش سوم میتوانست با سپاه اندکی تلفات بسیاری به سپاه اسکندر بزند و مدت ها اسکندر را معطل کند اما در این زمان داریوش به روش های قدیم و گردآوری سپاه عزیم مشغول بود و یکی از فرماندهان زبده از داریوش انتقاد کرد و عقیده داشت که با سپاهی کم ولی کارآزموده میتوان اسکندر را شکست داد اما داریوش توجهی نکرد و سپاه اسکندر همچنان پیش می آمد.
دومین نبرد اسکندر و ایرانیان یا نبرد ایسوس
بعد از پیروزی در نبرد گرانیک اسکندر به آسانی توانست سایر ولایات آسیای صغیر را یک به یک تسخیر کند و تا نزدیک به سوریه به سرعت پیش برود. فقط در حوالی شهر کوچک ایسوس در سوریه بود که لشکر وی برای ورود به خاک سوریه با مقاومت تازهای مواجه شد.داریوش انتظار ورود لشکر اسکندر را داشت و نقشه ایی بیهوده در سر داشت که باز هم مانع از نتیجه گرفتن سپاه ایران شد.بعد از اینکه سپاه اسکندر از تنگه اَمان گذشته و به طرف سوریه حرکت کرد داریوش از کوههای امان عبور کرد و پشت سر سپاه اسکندر اردو زد.زمانی که این خبر پخش شد در اطراف دنیا شادیهایی به وجود آمد زیرا همه می پنداشتند که رابطه اسکندر با مقدونیه قطع شده و شکست سپاه اسکندر حتمی است اما اسکندر با شنیدن این خبر با لشکر خود برگشت و بی پروا به سپاه ایران زدند.داریوش که عنوان فرماندهی سپاه را هم خود، برعهده گرفتهبود، نتوانستهبود این نکته را درک کند که کثرت و تنوع سپاه او ممکن است در جنگ با یک سپاه منظم و محدود و در تنگنایی بین کوه و دریا دست و پا گیر باشد و چنان جای نامناسبی را برای نبرد انتخاب کرده بودند که سواره نظام ایران، میدان عمل نیافت. کم مانده بود که خود داریوش در هنگام نبرد اسیر شود ولی ایرانیها خیلی فداکاری کرده نگذاشتند، اسکندر به شاه برسد و او فرصت یافته، بر اسب نشسته فرار کرد. یکی از سردارهای اسکندر، چادرهای داریوش را که خانوادهٔ داریوش شامل مادر و زن و دختر و خواهر او در آن بودند، همراه با غنائم فراوان تصرف کرد.بعد از این شکست داریوش به اسکندر تقاضای صلح داد و شرائط صلح، پرداخت غرامت از طرف ایران و ازدواج با خانوادهٔ سلطنتی ایران و واگذاری آسیای صغیر به اسکندر بود و درازای این گذشتها از اسکندر خواسته شدهبود که خانوادهٔ داریوش را مسترد دارد. این شرائط را اسکندر نپذیرفت.بعد از آن اسکندر به طرف سوریه رفت اما شهرهای صور و غزه با او جنگیدند و مدتی او را معطل کردند.گرفتن هر خانه از این دو شهر برای اسکندر مانند گرفتن یک قلعه بود و با زحمات بسیار این دو شهر را هم گرفت. غزه نیز که دروازهٔ آسیا محسوب میشد آنقدر در برابر فاتح مقاومت نشان داد تا تمام مردانش کشته شدند و زنانش به دست سربازان اسکندر افتادند.سپس اسکندر به مصر رفت و مصریان او را با آغوش باز پذیرفتند.
سومین نبرد اسکندر و ایرانیان یا نبرد گوگمل
از مصر اسکندر به طرف فرات حرکت کرد و از رود مذبور گذشت و وارد بین النهرین شد.قبل از این در سال ۳۳۲ پیش از میلاد، همسر داریوش استاتیرای دوم که یونانیان از وی به عنوان زیباترین زن جهان، یاد کردهاند، در طی اسارت و در اثر زایمان درگذشت. و داریوش در این زمان در یک حالت یأس و درماندگی، به سبب اسارت خانوادهاش در درست اسکندر فرو رفته بود. داریوش بجای هرگونه مجاهدهٔ جدی در جهت جلوگیری از پیشرفت یونانیها، در بین النهرین آنسوی دجله منتظر اسکندر شد و جنگی را که می بایست جنگ سرنوشت باشد، به داخل ایران کشاند.هنگام عبور لشکر اسکندر از فرات و ورود آن به گوگامل داریوش فرصتهایی زیادی داشت.اولا جلگه بین النهرین برای عملیات سواره نظام ایرانی بسیار مساعد بود و می توانست آسیب های جدی به لشکر اسکندر بزند و حرکت آنها را مختل کند همانطور که بعد ها اشکانیان با همین روش لشکر رومی را بیچاره کردند و فاتح شدند.دوما آب دجله در این زمان تند بود و عبور از آن مشکل بود و سپاه ایران می توانست به راحتی با تکیه بر تیراندازان ماهرش بسیاری از مقدونی ها را بکشندو مانع عبورشان از دجله شوند.در سال ۳۳۱ پیش از میلاد، در نبرد گوگمل اسکندر برای سومین بار با سپاه داریوش برخورد. وقتی جنگ در گرفت کثرت سپاه ایران در ابتدا باعث وحشت و دغدغهٔ اسکندر شد و به نظر می آمد که این بار ایرانیها فاتح می شوند اما اسکندر که پافشاری ایرانیان را دید،حمله را به جایی کشاند که داریوش در آنجا بود.داریوش فرار کرد و فرار او، باعث فرار قسمتی از قشون گردید و بابل بلافاصله به دست اسکندر افتاد. ورود اسکندر به بابل به سبب لطمههایی که در دورهٔ خشایارشا به معابد بابل وارد شده بود نزد کاهنان و عامه با خوشحالی تلقی شد.
اسکندر بعد از استراحت در بابل قصد فتح شوش و پرس پولیس را کرد. فتح شوش پایتخت زمستانی هخامنشیان، بیست روز بعد میسر شد. اسکندر به دنبال تسخیر پایتخت دیگر داریوش پرسپولیس که بقول دیودور مؤرخ، در زیر آفتاب شهری ثروتمندتر از آن نبود بلافاصله راه سرزمین پارس را پیش گرفت.پس از فرار داریوش و سقوط شوش مقاومت در مقابل این بیگانه بیفایده بنظر می رسید، بااینوجود یک سردار پارسی به نام آریوبرزن در مقابل او مقاومتی جسورانه و شدید، در تنگهای که موسوم به دربند پارس است، از خود نشان داد. او باعث شد که اسکندر نتواند از این تنگه بگذرد. سپاه اسکندر مجبور شدند، به همان ترتیبی که ایرانیها در جنگ ترموپیل اقدام کرده بودند، عمل کرده و از پشت سر ایرانیهایی که تنگه را بسته بودند، به آنها حمله کرده و راه را باز کند. بطوریکه می نویسند دفاع آریوبرزن، یگانه مدافعهٔ صحیح و درستی بوده که ایران در آن زمان، بعمل آورد.اسکندر با وجود مخالفتها پرسپولیس را در آتش کینه سوزاند که بعد ها از کار خود پشیمان شد و مقدونیها از اینکه شهری به عظمت پرسپولیس بر دست پادشاه آنها نابود گشت، شرمسار شدند.
تصویری نقاشی شده از رسیدن اسکندر بر بالین داریوش سوم پس از مرگ وی.
سرانجام داریوش سوم
در سال ۳۳۰ پیش از میلاد، داریوش با وجود شکستهای پی در پی هنوز مأیوس نشده و درصدد بود قشون جدیدی در ماد تجهیز کند و یکچند در اکباتان (همدان) ماند اما وقتی اسکندر در تعقیب داریوش از پارس راه ماد را پیش گرفت و داریوش نیز برای تجهیز سپاه توفیقی نیافت. با بسوس ساتراپ باختر که خویشاوند داریوش سوم محسوب می شد و عده ای از بزرگان پارس، از جانب ری به ولایت باختر عزیمت کردند. در حدود دامغان بسوس، که از آمدن اسکندر مطلع شده بود، شاه را به قصد کشتن، زخم مهلکی زد و به سوی باختر گریخت و خود را اردشیر پنجم، شاه ایران خواند. اسکندر وقتی به بالین داریوش رسید او از آن زخمها فوت کرده بود و فاتح جسد او را با تأثر و احترام به پارس فرستاد.با مرگ داریوش امپراطوری هخامنشیان بعد از ۲۳۰ سال منقرض شد.