مجموعۀ خدایان سومری- خوراک خدایان- اساطیر خدایان- تعلیم و تربیت- نماز سومری- فحشای مذهبی-حقوق زن- آرایه های سومری
اور- انگور قانون نامۀ خود را به نام شمش، خدای بزرگ، بین مردم منتشر ساخت، چه فرمانروایان بزودی دریافته بودند که توجه کردن به دین فواید سیاسی فراوانی برای اداره کردن کشور دارد. و آنگاه که فایده خدایان از این لحاظ بر آدمی مکشوف شد، شماره آنان افزایش یافت، تا آنجا که هر شهر و ایالت و هرگونه از فعالیتهای بشری، برای خود، خدای مدبر و الهام دهنده خاص پیدا کرد.
زمانی که تمدن سومری روی کار آمد، بدون شک، پرستش خورشید مدتی بود که انتشار داشت، و مظهر آن نیایش شمش (نور خدایان)بود که شب را در اعماق شمال به سر می برد و، چون سپیده دم درهای خود را به روی آن باز می کرد، مانند شعله ای در آسمان بالا می آمد و ارابۀ خود را بر قبۀ نیلگون آسمان به حرکت درمی آورد؛ خورشید را تنها چرخی از این ارابۀ آتشین تصور می کردند. در شهر نیپور معابد باشکوهی، برای خدایی به نام انلیل و همسر او، تینلیل، برپا کرده بودند؛ مردم اوروک بیشتر اینینی، باکره خدای زمین، را پرستش می کردند؛ همین خداست که در نزد مردم سامی اکد به نام عشتر معروف است و با آفرودیته-دمترفاجره و متقلب خاور نزدیک شباهت دارد. مردم کیش و لاگاش مادر غمخواری را به نام نینکرسگ می پرستیدند که، به خیال ایشان، از بدبختی بشر پیوسته اندوهناک است و در نزد خدایان بیرحم از آدمی شفاعت می کند.نینگیرسو خدای آبیاری و (رب سیلها)بود.و ابویاتموز خدای کشاورزی، سین خدای ماه بود، و او را به صورت انسانی نمایش می دادند که بر بالای سرش هلالی بود شبیه به هاله هایی که بر گرد سر قدیسان در قرون وسطی نمایش می دادند. به گمان ایشان، هوای محیط بر زمین پر از ارواح بود: بعضی ارواح طیبه، که هریک از آنها مخصوص نگاهداری یکی از مردم است، و بعضی ارواح خبیثه و شیاطین، که برای دور کردن ارواح طیبه می کوشند و درصدد آنند که برجسم و روح مرد سومری تسلط پیدا کنند. بیشتر خدایان در معابد بودند، و برای آنها هدایایی از مال و خوراک و زن می آوردند. در الواح گودآ فهرستی است که نشان می دهد خدایان چه چیزها را می پسندند و دوست دارند، که از آن جمله است: گاو نر، بز، گوسفند، کبوتر، جوجه مرغ، مرغابی، ماهی، خرما، انجیر، خیار، کره، روغن، و نان دو آتشه. از این صورت می توان فهمید که توانگران آن زمان از بسیاری از انواع خوراکی بهره مند می شده اند. ظاهراً چنان به نظر می رسد که، در آغاز کار، خدایان گوشت آدمی را به همه چیز ترجیح می دادند، ولی چون اندیشه های اخلاقی در مردم رشد پیدا کرد، خدایان نیز ناچار به گوشت جانوران راضی شدند. در خرابه های سومری لوح ه ای به دست آمده است که در آن پاره ای دعاها نوشته است؛ این دستور دینی عجیب در آنجا دیده می شود:(بره جانشین و فدیۀ آدمی است؛ وی بره ای را به جای جان خودبخشیده است).کاهنان، از راه همین هدایا و قربانیها، از همۀ طبقات دیگر مردم سومری مالدارتر و نیرومندتر شدند.از بسیاری جهات، همین کاهنان در واقع فرمانروا بودند؛ حتی بدشواری می توان گفت که پاتسی تا چه اندازه کاهن و تا چه اندازه شاه بوده است. چون کاهنان در غارت کردن اموال مردم از اندازه گذشتند، اوروکاژینا- مانند لوتر که بعدها در مقابل کشیشان مسیحی قیام کرد- به پا خاست و حرص و آز کاهنان را تقبیح کرد و آنها را، در اجرای عدالت، به رشوه گرفتن متهم ساخت و اظهار داشت که این کاهنان گرفتن مالیات و زکات را وسیلۀ آن ساخته اند که دسترنج کشاورزان و صیادان را بربایند. تا مدتی محاکم را از این گونه مأموران رشوه خوار فاسد پاک کرد و، برای پرداخت عوارض و مالیات به معابد، قوانین خاص تنظیم، و از غصب شدن اموال و املاک مردم جلوگیری کرد. ولی جهان پیرشده و رسوم آن به اندازه ای قدمت داشت که حالت قدسیت به خود گرفته بود. پس از مرگ اوروکاژینا، دوباره کاهنان قدرت را به دست گرفتند، همان گونه که در مصر نیز پس از مرگ اخناتون چنین شد. مردم چنانند که برای حفظ اساطیر و آداب و عادات افسانه ای خود حاضرند هرچه را، از آن گرانبهاتر نباشد، بدهند. اساطیر دینی، حتی در آن روزگار دور، در جان و خرد آدمی ریشه دوانیده بود. چون مردم سومری با مردگان خود خوراکیها و افزارهای زندگی را در گور می نهادند، می توان چنین فرض کرد که آن مردم به زندگی در سرای دیگر باور داشته اند، ولی تصور آنان نسبت به جهان دیگر مانند تصور یونانیان بود؛ آن را جای تاریکی می دانستند که سایه ها و طیفهای بدبختی در آن به سرمی برند و همۀ مردگان، بدون استثنا، ناچار به آن فرود می آیند. هنوز اندیشۀ بهشت و دوزخ و بهشت ابدی و آتش جاودانی در فکر آن مردم جایگزین نشده بود، و دعا خواندن و قربانی کردن آنان به امید رسیدن به (حیات ابدی)نبود، بلکه از آن جهت چنین می کردند که در زندگی دنیا به نعمتهای مادی دسترس پیدا کنند. یکی از اساطیر و افسانه های متأخر نشان می دهد که چگونه ائا، الاهۀ حکمت، به آداپا، فیلسوف شهر اریدو، علم برین را آموخت و تنها چیزی که از او مضایقه کرد سر زندگی جاودانی بود. افسانۀ دیگری می گوید که خدایان آدمی را خوشبخت آفریدند و،چون وی به اراده آزاد خود مرتکب گناه شد، با فرستادن طوفان، او را تنبیه کردند، و از این طوفان، تنها جولایی به نام تاگتوگ نجات یافت. و چون این تاگتوگ میوه درخت حرام شده ای را خورد، زندگی جاودانی و عافیت را از کف داد.کاهنان عهده دار تعلیم و تربیت نیز بودند و، با تعلیم داستانها و اساطیر دینی، آنچه را می خواستند به مردم تعلیم می کردند و تسلط و فرمانروایی خویش را برآنان محفوظ نگاه می داشتند. در کنار بیشتر معابد، مدرسه هایی بود که کاهنان در آنجا به پسران و دختران خطنویسی و حساب را می آموختند، اصول وطنپرستی و نیکوکاری را در روح آنان تقویت می کردند، و بعضی از ایشان را برای کار بزرگ نویسندگی آماده می ساختند. لوحه هایی از آن زمان به دست آمده که بر آنها جدولهای ضرب و تقسیم و جذر و کعب، و مسائلی از هندسۀ عملی دیده می شود. آنچه در آن زمان به اطفال تعلیم می شده پست تر از چیزی نیست که ما امروز به فرزندان خود می آموزیم؛ این معنا از روی لوحه ای برمی آید که خلاصه ای از مسائل مربوط به مردمشناسی در آن چنین نوشته شده:(در آن زمان که انسانها آفریده شدند، از نانی که خورده می شود و لباسی که در برمی کنند، کسی آگاهی نداشت. همه با چهار دست و پا راه می رفتند و، مانند گوسفند، با دهان خود علف می چریدند و از گودالهای آب رفع عطش می کردند.).لطف تعبیر واصالت اندیشه در آن دین، که نخستین دین شناخته شده تاریخ است، از این دعا، که گودآ در برابر بائو الاهۀ نگاهبانی شهر لاگاش می کند، بخوبی آشکار است:
ای ملکۀ من، ای مادری که شهر لاگاش را ساخته ای،
ملتی که نظر عنایت به سوی آنان داری عزت و قدرت یافته اند؛
و پرستنده ای که به چشم مرحمت به او می نگری عمرش دراز می شود.
من مادر ندارم- تو مادر منی؛
من پدر ندارم- و تو پدر منی…
ای بائو، ای الاهۀ من، تو نیکی را می شناسی؛
و تو هستی که به من زندگی بخشیده ای.
درپناه تو، ای مادر من،
و در سایۀ تو با عزت و احترام منزل خواهم گرفت.
عده ای زن وابسته به هر معبد بودند. بعضی از آنان خدمتگزار، و پاره ای دیگر همسر خدایان یا جانشینان و نمایندگان
بر حق ایشان بر روی زمین؛ دختر سومری در این گونه خدمتگزاری به معابد هیچ ننگ و عاری تصور نمی کرد؛ پدر او به این می بالید که جمال و کمال دختر خود را برای از بین بردن رنج و ملال زندگی یکنواخت کاهنان وقف کرده است؛ چنان پدری، وقتی برای ورود دختر خود به معبد و انجام وظایف مقدس پذیرش به دست می آورد، جشن می گرفت و در این جشن قربانی می کرد و جهیزی همراه وی به معبد می فرستاد. در آن زمان زناشویی آیین پیچیده ای بود که قوانین و مقررات فراوانی برای آن گذاشته بودند. جهیزی که دختر همراه خود به خانۀ شوهر می برد کاملا در تحت تصرف و اختیار خود او بود؛ گرچه، در استفاده از این حق، شوهر را در زندگی شریک خویش می ساخت، حق تعیین وارث با خود او بود. هراندازه شوهر بر فرزندان خود حق داشت، زن نیز چنان بود؛ در غیاب شوهر، اگر پسر بزرگی نبود، خود زن مزرعه را نیز مانند خانه اداره می کرد. زن حق داشت که مستقل از شوهر خود به کار بازرگانی بپردازد و بندگان خود را نگاه دارد یا آنان را آزاد کند. زن گاهی به مقام ملکه ای می رسید، چنانکه شوب- اد چنین شد و با کمال مهر و رأفت حکومت راند. ولی، در حالات بحرانی و سخت، همیشه کار به دست مرد بود؛ او پاره ای از اوقات حق داشت زن خود را بفروشد یا، در برابر وامی که دارد، او را به طلبکار خود بدهد. حتی در آن روزگار بسیار دور هم حکم اخلاقی بر مرد و زن یکسان نبود، و این نتیجۀ ضروری آن بود که در مالکیت و وراثت با یکدیگر اختلاف داشتند: مثلا زنا کردن مرد را سبکسری و قابل اغماض می پنداشتند، در صورتی که چون زنی چنین می کرد کیفر آن مرگ بود؛ از زن چنان توقع داشتند که برای شوهر خود، و برای کشور، فرزندان فراوانی بیاورد؛ اگر زن نازا می شد، مرد تنها به همین سبب، می توانست او را رها کند؛ اگر زنی از مادر شدن خود جلوگیری می کرد، او را غرق می کردند. قانون هیچ حقی برای کودکان قایل نبود، و اگر پدر و مادر از فرزند خود در مقابل عموم تبری می جستند، همین خود کافی بود برای آنکه اولیای امور آن فرزند را از شهری که در آن به سر می برد تبعید کنند. با وجود این، زنان طبقات بالا زندگی پرتجملی داشتند؛ مزایا و تجملاتی که این گونه زنان داشتند جبران بیچارگی و محرومیت خواهران فقیر ایشان را می کرد؛ در این مورد باید گفت که وضع زن آن روز مثل وضع زن در همۀ مدنیتهای مختلف بوده است. آرایه ها و جواهرات در گورهای سومری فراوان دیده شده. استاد وولی در گور ملکه شوب- اد سرخابدانی از زمرد کبود مایل به سبز، و سنجاقهای طلایی ته فیروزه ای به دست آورد، نیز دستگاه اسباب بزکی صدفیی یافت که در آن با طلا منبتکاری شده بود. در این اسباب، که از انگشت کوچک بزرگتر نبود، یک قاشق بسیار ظریف دیده می شد که شاید برای برداشتن سرخاب از سرخابدان بوده است؛ نیز میلۀ کوچک زرینی وجود داشت که حدس زده می شود برای آراستن پوست کنار ناخن بوده است؛ منقاشی بود که برای پیراستن موهای ابرو به کار می رفته است. انگشتریهای ملکه با مفتولهای زرین ساخته شده، در یکی از آنها سنگ لاجورد نشانده بودند؛ گردنبند ملکه از طلا و از لاجورد ساخته شده بود. چه نیکو گفته اند که زیر آسمان هیچ چیز تازه ای وجود ندارد، و تفاوت زن ابتدای جهان و زن امروز به اندازه ای ناچیز است که از سوراخ سوزن می گذرد.
منبع:تاریخ تمدن ویل دورانت