چهارشنبه , آذر ۲۸ ۱۴۰۳

کورش؛ آن که ترساندن را افتخار نمی دانست

به عنوان یکی از علاقمندان کورش بزرگ، اعلام می کنم که کورش برای من ـ و برای امثال من ـ نه قدیس است، نه از آسمان فرو افتاده، نه نشانه هایی از تفاوت هایی خونی یا برتری های مشابه آن با دیگران دارد، نه امپراتور باستانی بودنش ـ و اصولاً باستانی بودن اش ـ مهم است، و نه آمدن نامش در تورات یا قرآن سبب برتری اش بر دیگران شده؛ بلکه از نظر من ـ و برای امثال من ـ فقط و فقط فرمانی که او برای آزادی انسان صادر کرده عامل احترام به او است…

چرا که نه تنها در آن زمان سندی به قد و قامت و اندازه ی فرمان او در ارتباط با زندگی زمینی انسان بوجود نیامده بود بلکه تا قرن های قرن بعد، در کل جهان و حتی در اکنون سرزمین ما، وجود نداشته است و در نتیجه، برخی از آن چه که کورش در این فرمان گفته آن چنان امروزی است ـ یعنی منتاسب با قرن بیست و یکمی است که ما در آن زندگی می کنیم ـ که ایراد همه ی کسانی را که می گویند از او نباید گفت چون در دوره ی باستان می زیسته، و از او گفتن را به عنوان «باستانگرایی» نام می برند، پوچ و بیهوده می کند.

اگر به تاریخ تکامل حقوق انسان، از دنیای وحش تا دنیای امروزمان که در آن والایی و کرامت انسان و قدر و ارزش حقوق او به تثبیت رسیده، نظری بیاندازیم، می بینیم که هدف قرن ها تلاش و رنج مردمان در سراسر جهان ماهیتی نداشته جز تحقق آرزوهای مهمی چون عدالت و آزادی و صلح؛ یعنی پدیده هایی که بتوانند همچون چتری از آرامش و سلامت و شادمانی و رفاه بر زندگی آن ها سایه افکنده و از سلطه ی تبعیض های قومی، نژادی، مذهبی، و فرهنگی بر زندگی شان جلوگیری کند و از خشونت و رنج در امانشان دارد. اما در طول همین تاریخ، کمتر سندی را در دست داریم که نشان از این همه یا اندکی از آن ها را در خود داشته باشد.

در اینجا، البته، منظور من از «اسناد»، متون نوشته شده به وسیله ی مصلحان یا اندیشمندان جهان که بازتاب دهنده ی خواست مردمان بوده اند نیست. منظورم اسنادی است که این خواست ها را از موضع قدرت سیاسی و به عنوان قوانینی ملی و سپس بین المللی قابل اجرا دانسته باشند. این گونه اسناد اندک را می شود بیشتر پس از قرون هفده و هجدهم دید؛ پس از آغاز دوران روشنگری بزرگ؛ پس از پایان دوران قدرت کلیسا که به دوران سیاه مشهور است؛ پس از انقلاب صنعتی که حضور انسانی و برابر زن را در جهان محقق ساخت؛ و پس از آنکه مردمان سرنوشت خویش را در دست خود گرفتند.

مهمترین این اسناد عبارتند از قوانین تغییر یافته در انگلستان به نفع مردم و پس از قیام ۱۶۸۸، فرمان لغو برده داری در آمریکا به وسیله لینکلن و پس از شورش های مختلف مخالفان تبیعض و برده داری و نشست های روشنفکران و مصلحان اجتماعی در فرانسه پس از کشتارهای انقلاب کبیر فرانسه و ساختن طرحی به عنوان حقوق شهروندی یا حقوق انسان در دوران پیش از نوشتن قانون اساسی این کشور.

این قوانین، طی سال ها و به مرور، نه تنها مردمان این کشورها را از دوران وحش و سپس از قرون وسطی دور و به دوران تحقق خواست های آزادی بخش نزدیک کرده اند، بلکه نمونه هایی محسوب شده اند برای کشورهای دیگری که قصد گذار از دنیای تبعیض به دنیای برابری ها را داشته اند. در واقع، نتیجه ی همه ی رنج ها، شورش ها، انقلاب ها، و نتیجه ی همه ی خواست های بشری برای عدالت و رفاه و شادمانی و رفع تبعیض، اکنون در چند ورق ساده ی کاغذ و به نام «اعلامیه ی جهانی حقوق بشر» چتر خویش را بر سر مردمان جهان گسترده است. البته، اگرچه اکنون اعلامیه ی جهانی حقوق بشر مورد قبول بیشترین کشورهای جهان است، هنوز بیشترین مفاد آن در جهان پشتوانه ی قانونی و قابل اجرا ندارد.

نکته در این است که مردمان کشورهای پیشرفته ای که یا خودشان بخش هایی از این اعلامیه را برساخته و در قوانین خویش جای داده اند، و یا مفاد آن را قبول دارند، اکنون سخت به خود می نازند و در هر مناسبتی یاد زنان و مردانی را که آغازگران این تحولات در سرزمین شان بوده اند گرامی می دارند. هیچ آمریکایی نمی گوید که «به من چه که آبراهام لینکلن حدود صد و پنجاه سال پیش برده داری را لغو کرد»، یا مردمان فرانسه نمی گویند «به ما چه که چند قرن پیش بزرگان ما حقوق شهروندی را نوشتند و زمینه های اعلامیه حقوق بشر را فراهم ساختند»؛ چرا که برای مردمان متمدن تنها آن چه هایی در جهان کهنه می شوند که کاربردی امروزی و انسانی و شریف نداشته باشند و چنین است که ما نمی توانیم نسبت به کورش بزرگ و منشور او بی تفاوت باشیم؛ نمی توانیم ایرانی باشیم و به او احترام نگذاریم؛ نمی توانیم انساندوست باشیم و او را به عنوان یکی از سرآمدان عشق به انسان ندیده بگیریم؛ نمی توانیم به حقوق بشر احترام بگذاریم اما نام او را پنهان کنیم.

اینجا، و از این نگاه، فقط کافی است به سه بند از گفته های او در منشور نگاه کنیم؛ بندهایی که از زبان اصلی به زبان های مختلف ترجمه شده اند و آن ها را با اعلامیه ی جهانی حقوق بشر که قرن ها پس از او بوجود آمده است، مقایسه کنیم. آری، فقط همین سه بند:

+ فرمان کورش در ارتباط با برده داری و کار بی مزد:

من شهر بابل و همه ی دیگر شهرهای مقدس را در فراوانی نعمت پاس داشتم، درماندگان در بابل را که به بیگاری کشانده بودند، از درماندگی و بیگاری برهانیدم.

– اعلامیه حقوق بشر در مورد بردگی و بیگاری: ماده ی ۴

هیچ کس را نباید در بردگی یا بندگی نگاه داشت : بردگی و داد و ستد بردگان به هر شکلی که باشد ، ممنوع است.

+ فرمان کورش در مورد آزادی محل سکونت:

همگی آن مردم را که پراکنده بودند،{آواره و تبعیدی} فراهم آوردم و آنان را به جایگاه های خویش بازگردانیم.

– اعلامیه حقوق بشر در مورد آزادی محل سکونت: ماده ی ۱۳

۱) هر شخصی حق دارد در داخل هر کشور آزادانه رفت و آمد کند و اقامت گاه خود را برگزیند.

۲) هر شخصی حق دارد هر کشوری ، از جمله کشور خود را ترک کند یا به کشور خویش بازگردد.

+ منشور کورش در مورد ممنوعیت شکنجه و آزار:

سربازان بسیار من دوستانه اندر بابل گام برمی داشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمامی سرزمین های سومر و اکد ترساننده باشد

– اعلامیه حقوق بشر در مورد ممنوعیت شکنجه و آزار: ماده ی ۵

هیچ کس نباید شکنجه شود یا تحت مجازات یا رفتاری ظالمانه ، ضد انسانی یا تحقیر آمیز قرار گیرد.

به نظر من، این بندها و شباهت بدون تردیدش به اعلامیه حقوق بشر، نشاندهنده اهمیت و بزرگی انسانی کورش است. در عین حال زیباترین بخش فرمان کورش در این دوران خاص از زندگی ما ایرانی ها، همین ممنوعیت آزار مردمان است. کورش به عنوان یک رهبر سیاسی در ۲۵۰۰ سال پیش، نه تنها شکنجه را، که ترساندن مردم را حتی، مجاز نمی دانسته است؛ آن هم نه در قرن بیستم و بیست و یکم که در زمانه ای که بر بیشترین کشورهای جهان قانون خشونت و وحش حاکم بوده است. در واقع او تنها رهبر زمانه اش بود که ترساندن مردم را افتخار نمی دانست… 


 

کمیته بین المللی نجات پاسارگاد – شکوه میرزادگی

درباره ی میلاد موسوی

یک دیدگاه

  1. عالی بود…دم نویسندش گرم…
     

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.