مرداویج بن زیار بن وردانشاه گیلی (همچنین: مرداویج جیلی)، بنیادگذار سلسله زیاری در سده چهارم هجری / دهم میلادی است. وی پایههای حکومتی را پی نهاد که فرمانروایانش میان سالهای ۳۱۶ تا ۴۳۵ هجری/ ۹۲۸ تا ۱۰۷۷ میلادی بر بخشهایی از سرزمینهای گرگان، قومس، طبرستان، دیلم، گیلان، قزوین، ری، اصفهان و خوزستان فرمان راندند. زیاریان به همراه دیگر شاخههای دیلمی در غرب و شرق ایران به یاری گروهی از سلسلههای محلی کوچک و بزرگ ایرانی، حدود دو سده بر ایران فرمانروایی کردند. دو سدهای که به سان پلی عصر چیرهگی اعراب را به حکومت ترکان پیوند میداد، در تاریخ ایران جنبشهای استقلالخواهی این حکومتهای محلی ارزشی ویژه دارد.
از میان بزرگترین رجال طبرستان و دیلم که مدتهای متمادی با سامانیان و سپاهیان خلیفه عباسی برای تحصیل قدرت و استقلال در زد و خورد بودند ، ابوالحجاج مرداویج پسر زیار پسر مردانشاه ، از همه بزرگتر و شجاعتر بوده است . وی منسوب هب خاندان امرای گیلان بوده که از طرف مادری از اعقاب سپهبدان رویان به شمار می رود.
آغاز شهرت مرداویج از اوایل سلطنت نصربن احمد سامانی (301 – 331 )بوده که در آغاز امر در خدمت قراتکین یکی از امراء احمد بن اسمعیل و نصر بن احمد در خراسان به سر می برد و چون اسفار پسر شیرویه در گرگان قدرت یافت ، مرداویج از خدمت قراتکین به نزد اسفار آمد و به عنوان سپهسالار به خدمت وی در آمد و از اسباب مهم فتوحات اسفار در جنگهای مختلف شد .
مرداویج پس از ورود به خدمت اسفار ، با او از گرگان به فتح طبرستان رفت و آن منطقه را فتح کرد و سپس به همراهی اسفار به ری رفته و آنجا و زنجان و ابهر و قزوین و قم را نیز به تصرف اسفار در آورد . به قولی در همین سال ( ۳۱۶ ) اسفار در نتیجه شورش مرداویج مردی کشته شد . بدین ترتیب که اسفار مرداویج را نزد سالار ، صاحب شمیران و طارم فرستاد تا او را به اطاعت در آورد .مرداویج در طارم، محمدبنمسافر را در محاصره گرفت و او را به اطاعت از اسفار فراخواند. محمد در حال محاصره به مرداویج پیام داد و او را از بیدادگریهای اسفار آگاه ساخت و ستمهای او را در شهر قزوین یاداور شد. بنابه رای مسعودی (۳۴۶/۹۵۷) اسفار نماز را مردود شمرد و مساجد را تخریب کرد و حتا به فرمان او مؤذنی را هنگام اذان از بالا به زیر انداختند. محمدبنمسافر همچنین از مرداویج درخواست کرد که به یاری سپاهیان او، لشکریان اسفار را از دم تیغ بگذراند و بر سرزمین او چیره شود. مرداویج پذیرفت، آنگاه به سران سپاه اسفار نامه نوشت و مقصود خود را بر آنان آشکار ساخت و به یاری محمدبنمسافر به جانب اسفار برتاخت.سرانجام اسفار در حدود ۳۱۹ هجری/ ۹۳۱ میلادی به قتل رسیدو مرداویج بر سرزمینهای زیر فرمان وی یعنی ری، قزوین، ابهر، گرگان و طبرستان چیره شد.با آنکه مرداویج از آغاز امر خود از ماکان پسر کاکی ، که بر طبرستان و گرگان استیلا داشته ، یاری گرفته و به کمک او بر اسفار چیره شده بود ، لیکن بعد از آنکه قدرتی تحصیل کرد و مال ولشکر بسیار گرد آورد ، طمع در طبرستان و گرگان بسته و بر آن شد که آن دو ناحیه را زا چنگ ماکان پسر کاکی بیرون آرد و در این کار نیز به سرعت توفیق یافت . اگرچه ماکان با کمک متحدانش دوبار کوشید تا طبرستان را بازستاند، اما موفق نشد و شکست خورد و به خراسان پناهنده شد.
در این روزگار بغداد وضع خوشی نداشت ؛ بدین معنی که غلامان ترک که از عهد المعتصم به بعد سپاهیان مرکزی خلافت عباسی را تشکیل می داند ، بعد از آن خلیفه و از دوره فرمانروایی المتوکل علی الله ، شروع به دخالت در امور کرده و تا این روزگار آسیب فراوانی به مرکزیت و قدرت حکامت اسلامی رسانیده بودند . در موقعی که کار مرداویج در عراق عجم قوت می گرفت و خطر او به بغداد نزدیکتر می شد ، سرداران ترک نژاد و غلامان ترک همچنان به جنگهای داخلی در عراق و آزار خلفا و نزدیکان ایشان اشتغال داشتند . پیداست که قدرتی برای خلیفه نمی ماند تا از عهده جلوگیری مخالف شجاع دیلمی خود بر آید و عین این ضعف ، نسبت به سایر سرکشان نیز وجود داشت . با این همه پیشرفتهای سریع مرداویج ، کارگردانان خلافت یغداد را به وحشت افکند و بر آن داشت که از پیشرفت او پیشگیری کنند .
از طرفی مرداویج چون نسبت به سپاهیان به نیکی رفتار می کرد و مال بسیار به آنان می بخشید ، مردم شجاع دیلم پیاپی در لشکرگاه او گرد می آمدند و چون عدد سپاهیان او فزونی یافت ، با اراضی متفوحه از عهده مخارج آنان بر نیامد و به فکر افتاد که دامنه فتوحات خود را توسعه دهد و از این نیرو استفاده های بیشتری ببرد .
تا این هنگام تنها ری و قزوین و رنجان و طبرستان و گرگان در تصرف مردداویج در آمده بود . پس به فکر افتاد که همدان را نیز بر متصرفات خویش بیفزاید و بدین منظور خواهرزاده خود را با لشکر بسیار به فتح آن شهر گسیل داشت . بین حکومت دست نشانده خلیفه و نیروهای مرداویج چندین جنگ در نزدیکی همدان رخ داد . خواهرزاده او با همه شجاعتش از عهده فتح شهر بر نیامد و خود در معرکه کشته شد و مرداویج ناگزیر شخصاً به فتح آن شهر همت گماشت . در این جنگها مردم همدان عامل خلیفه را یاری دادند و مرداویج پس از ورود به شهر گروه بزرگی را به سبب یاوی آنها به قتل رسانید .
از بغداد لشکر بزرگی به سرداری هارون بن غریب ، به مقابله مرداویج آمد و این نخستین مقابله میان مرداویج و لشکریان خلیفه بود . دو لشکر در نواحی همدان با یکدیگر مصاف دادند و جنگی سخت کردند ، هرون ؟ گشت و مرداویج در نتیجه این فتح بر همه شهرهای ناحیه جبل و اطراف همدان استیلا یافت و سرداری به نام ابن علان قزوینی به دینور فرستاد و آن را نیز گشود و لشکریان او تا ؟ پیش رفتند و غنائم بسیاری با خود آوردند .
مرداویج بعد از آنکه تا حدود ؟ پیش راند و غنائم بسیاری به دست آورد ، بر آن شد که فتوحات خود را ؟ در داخله ایران توسعه دهد و حمله بر بغداد را به موقعی موکول کند که نیروی کافی به اختیار در آورده باشد .
شهر اصفهان بعد از جنگهای متمادی بین عمال خلیفه و یکی از سرداران دیلمی ، باز به دست خلیفه افتاد و این هنگام مصادف بود با موقعی که مرداویج به لشکرکشی خود به اصفهان مبادرت می جست . پادشاه دیلمی به زودی اصفهان را مسخر ساخت و با چهل هزار و به قولی با پنجاه هزار سپاه ، به آن شهر وارد شد ( ۳۱۹ ) . مرداویج در سال ۳۲۰ برادر خود ” وشمگیر “ را به نزد خود آورد .
از حدود سال ۳۲۱ ، برای مرداویج گرفتاری جدیدی پیش آمد و آن اختلاف او با پسران بویه است . پسران بویه ، که بزرگتر و شجاعتر از همه آنها علی نام داشت ، بعد از شکست ماکان پسر کاکی از نزد او به خدمت مرداویج در آمدند و علی از طرف مرداویج حاکم کرج شد . ولی به زودی میان آنان خلاف افتاد و علی از قلمرو حکومت مرداویج بیرون رفت و بر اصفهان تاخت و آن را در سال ۳۲۱ فتح کرد و قدرت و شوکتی به دست آورد .
چون این خبر به مرداویج رسید ، بیمناک شد ؛ زیرا از شجاعت و تدبیر و کاردانی علی ایمن نبود . پس بر آن شد که او را به نحوی اسیر سازد و برای اجرای نقشه خویش ، نخست نماینده ای با نامه نزد علی فرستاد و وعده داد که سربازان بسیار در اختیار او خواهد نهاد تا شهرهای دیگر را نیز فتح کند و در همین حال برادر خود وشمگیر را با سربازان بسیار به جانب اصفهان فرستاد تا علی را که هنوز به نامه وی سرگرم و مطمئن است ، اسیر کند . لیکن علی از این امر آگاه شد و از اصفهان به ارجان (بهبهان) رفت . وشمگیر هم بی منازعه ، وارد اصفهان شد و بدین طریق اصفهان دوباره جزء متصرفات مرداویج در آمد .
مرداویج اندکی پس از فتح اصفهان خود به آن شهر رفت و برادر خویش را به حکومت ری فرستاد . تا این وقت علی بن بویه بر فارس تسلط یافته و قدرت و مال بسیار فراهم آورده بود . مرداویج چون از این پیشرفتهای پیاپی علی آگاهی یافت ، تصمیم به قلع و فتح او گرفت و بر آن شد که به اهواز تازد و آن شهر را تصرف کند تا اگر علی خواست از فارس به بغداد رود ، مانع او شود .
لشکریان مرداویج در سال ۳۲۲ بر رامهرمز و اهواز مسلط شدند و آنها را از دست عمال خلیفه بیرون آوردند و چون علی بن بویه از این حال خبر یافت ، از ترس مرداویج بر آن شد که با او از در مدارا در آید . پس به عامل وی در اهواز نامه نوشت و از او خواست که بین او و مرداویج واسطه شود و او نیز چنین کرد تا آخر مرداویج با علی بر سر لطف آمد ، مشروط بر آن که در فارس به نام او خطبه خوانده شود .
علی این شرط را پذیرفت و هدایای بسیار در مصاحبت برادر خود ، حسن فرستاد و حسن را هم به رسم گروگان به مرداویج سپرد و فرمان داد تا در تمام بلاد تابعه او ، خطبه به نام مرداویج و خوانند و به این ترتیب مرداویج بر قسمت بزرگی از ایران که از شمال تا جنوب امتداد داشت و همچنین بر غالب نواحی غربی این کشور تسلط یافت و آنها را از تحت اطاعت خلیفه عباسی بیرون آورد . مرداویج بر اثر علاقه ای که مانند همه سرداران دیلمی و مردم شمال ایران به آداب و رسوم ملی داشت ، در اقامه جشنهای ملی مبالغه می کرد و از آن جمله در جشن سده سال ۳۲۳ که در اصفهان بر پا داشته بود ، تکلف بسیار به کار برد و چون اعمال او در آن جشن نمونه ای از مراسم باشکوه سده در ایران است ، ذکر آن خالی از فایده به نظر نمی آید
چون شب جشن سده فرا رسید ، مرداویج فرمان داد تا از کوهها و نواحی اطراف اصفهان هیزم بسیار گرد آوردند و آنها را در دو طرف زنده رود ( زاینده رود ) به شکل منبرها و قبه های بزرگ قرار دهند و همین کار را هم در کوه معروف به ” کریم کوه “ ، که مشرف بر اصفهان است ، بکنند و از پای کوه تا قله آن را به هیزم بپوشانند ؛ چنانکه چون این هیزمها افروخته شد ، همه کوه را آتش فرا گیرد و از دور چون توده ای عظیم به نظر آید . و همچنین فرمان داد تا نفت بسیار فراهم کنند و نفت بازان را حاضر سازند و شمعهای بسیار گرد آوردند و دو هزار پرنده تهیه کنند تا نفت بر پای آنها بمالند و آنها را رها سازند . و نیز دستور داد تا سفره عظیمی بیفکنند . مرداویج در پایان روز ، خود تنها سوار شد و غلامانش نیز پیاده در مرکب او بودند و به آن حال بر دور سفره گشت و و این چیزها و نیز هیزم ها را به دقت وارسی کرد ، ولی همه اینها بر اثر فراخی صحرا در نظر او بی نهایت حقیر آمد ؛ چنانکه ، به شدت خشمگین و دلتنگ شد و کسانی را که مأمور این تشریفات بودند ، دشنام داد . همه حاضران از این امر بیمناک شدند و او خود بازگشت و بخفت و هیچ کس را زهره آن نبود که با وی سخن گوید .
مرداویج همواره به ترکان بدبین و بداندیش بود و می گفت : « ترکان به منزله شیاطین و راندگان درگاه خدایند ، باید با آنان درستی کرد و برایشان سخت گرفت ، وگرنه تباه می شوند . » و با همین نیت بد ، در کشتن و آزار ایشان مبالغه می کرد .
به هر حال ، پیش از این واقعه نیز مرداویج چند تن از بزرگان ترک را که در شمار غلامان او خدمت می کردند مجازات کرده بود و آنان کینه وی را در دل گرفته بودند و بر قتل او همداستان شده بودند و چون این واقع اتفاق افتاد ، بیش از پیش در عقیده خود راسخ گشتند و سپس در قتل او هم پیمان شدند و سوگند خوردند .
درباره انگیزه کشته شدن مرداویج آرای گوناگونی توسط مورخان معاصر او، از آن میان مسعودی و صولی بیان شدهاست. کاملترین شرح ازآن نویسنده تجاربالامم است. ابوعلی مسکویه میگوید: او ترکان را خوار میشمرد و به آنان اعتماد نداشت و یاران دیلمی خویش را مینواخت و برعکس به غلامان ترک سخت میگرفت. ابوعلی مسکویه شرح ماجرا را آنسان که از استادش ابوالفضلبن عمید شنیده بود نقل میکند. در شمار لشکریان او گذشته از مزدوران، غلامان زرخرید ترک نیز یافت میشدند. یک بار تنی چند از این غلامان که تا پاسی از شب سرگرم تیمار اسبان بودند با همهمهای مرداویج را از خفتن بازداشتند. مرداویج بر انان خشمناک شد و به فرمان وی انان را افسار زدند و همانند اسبان در طویله بستند. این توهین سبب تحریک غلامان ترک شد، پس برای کشتن او همآواز شدند. هنگامی که مرداویج وارد گرمابه شد، از نگهبان ویژه او خواستند تا سلاح او را به درون نبرد (او بر این عادت بود که همیشه یک دشنه در دستمال به درون گرمابه میبرد)، سپس خود به گرمابه رفته به مرداویج حملهور شده و او را به قتل رسانیدند.
در الاوراق صولی انگیزه کشته شدن مرداویج به گونه دیگر آمدهاست. مرداویج سپاهیان خود را به دو گروه کرده بود. گیلیان و دیلمیان هممیهنان و ویژهگان او بودند که ری را به دست ایشان گشوده بود. دیگر ترکان خراسان بودند. پس گروهی از ترکان را برکشید و درنتیجه دیلمیان از او گلهمند شدند، او در پاسخ میگفت من ترکان را برای پشتیبانی از شما آوردهام تا پیشاپیش شما بجنگند. شما ویژهگان من هستید. من از شما و برای شما هستم. چون این سخنان به ترکان رسید، برای کشتن او همداستان شدند و او را در گرمابه کشتند.
داستان خاکسپاری مرداویج را ابومخلد عبدالله بن یحیی که از خدمتگزاران و دولتمردان مرداویج بود چنین یاد کردهاست: هنگامی که تابوت مرداویج را به ری بردند من روزی پرجوشتر از آن روز ندیدم، همه گیلیان و دیلمیان چهار فرسنگ راه را پای برهنه پیمودند. او میگفت برادر مرداویج نیز با ایشان پیاده آمد. میگفت: من هیچ سپاه ندیده بودم که پس از مرگ فرمانروا، بی هزینه درم و دینار مردان و سربازانش اینچنین به او وفادار بمانند که ایشان بدین شکل به برادرش وُشمگیر پیوستند. کشته شدن مرداویج به دست ترکان نمونه کوچکی از شورشهای محلی ترکان و پیشدرآمد چیرهگی ایشان بر آذربایجان بود. آنان مرداویج را با الهام گرفتن از بغداد به نام ملحد کشتند. بنابر نظر صولی میتوان نتیجه گرفت که کشتن مرداویج یک مسأله اجتماعی بودهاست، مسعودی نیز تایید میکند که هنگامی که مرداویج میخواست به بغداد رود و خلیفه را دستگیر کند به قتل رسید. ابوعلی مسکویه و مسعودی هردو، خلیفه را در کشتن مرداویج سهیم میدانند. اینان و دو تن از غلامان او بجکم و توزون را نام میبرند. این دو بودند که از کینه ترکان نسبت به مرداویج بهره جستند و پس از کشته شدن مرداویج به عراق گریختند و در شمار سپاهیان خلیفه درامدند و اندک زمانی به مقام امیرالامرایی رسیدند.
تبارنامه
|
|
|
وردان |
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||
|
|
|
زیار |
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||
مرداویج زیاری فرمانروائی ۳۰۷ تا ۳۱۳ خورشیدی |
|
|
|
وشمگیر فرمانروائی ۳۱۳ تا ۳۴۶ خورشیدی |
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||
فرهاد |
|
بیستون پسر وشمگیر فرمانروائی ۳۴۶ تا ۳۵۵ خورشیدی |
|
قابوس بن وشمگیر فرمانروائی ۳۵۵ تا ۳۹۱ خورشیدی |
|
|
|
||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||
|
|
|
|
منوچهر پسر قابوس فرمانروائی ۳۹۱ تا ۴۱۰ خورشیدی |
|
دارا | اسکندر | ||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||
|
|
|
|
انوشیروان پسر منوچهر فرمانروائی ۴۱۰ تا ۴۲۲ خورشیدی |
|
|
|
|
کیکاووس پسر اسکندر | ||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||
|
|
|
|
جستان |
|
|
|
|
گیلانشاه |
____________________________________________________________________________
منابع:
- ماسوله نگین ایران زمین، کیوان پندی، ناشر:طاعتی، صفحه ۸۳ سرزمین و مردم فومنات، کیوان پندی، ناشر:حق شناس، صفحه ۵
- جنبش مردآویج گیلکی، نوشته رضا رضازاده لنگرودی، گیلاننامه، مجموعه مقالات گیلانشناسی، جلد دوم، به کوشش م. پ. جکتاجی.
- [رشید الدین فضل اللّه مینویسد:«و او از دیالمه بعضی را دعوت آورد [بدون تردید مراد اسفار است]، و مرداویج گیلی*او را اجابت کرد http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/26864/39/text]
- اصفهانی، حمزهبنحسن. ۱۳۴۶. تاریخ پیامبران و شاهان (سنی ملوکالارض والانبیاء). ترجمه جعفر شعار. تهران: بنیاد فرهنگ ایران. ۱۳۴۶:
- دلیران جانباز ، مؤلف : ذبیح الله صفا ، انتشارات امیرکبیر ، صفحه ۲۷۶ تا ۲۸۹ .
با تشکر از زحمات بی پایان شما یه عکس قدیمی دارم میخواستم ببینم چی هستش؟
و متعلغ به زمانی است
بفرستین
info@tamadonema.ir