رستم فرخزاد(فرخ هرمز) آخرین سردار نامدار ایرانی و در واقع نایب السلطنه آخرین پادشاه ساسانی یزدگرد سوم بود.او بزرگترین قهرمان ملی ایران در قرن هفتم میلادی است که در پایان حکومت ساسانیان حکومت خراسان را نیز در دست داشت. رستم فرخزاد در سالهای بعد قهرمان فردوسی در شاهنامه بود. پدر رستم با توطئه و نیرنگ توسط آزرمیدخت سی و دومین شاهنشاه ساسانی کشته شد. رستم به خونخواهی پدر به تاج و تخت آزرمیدخت حمله کرد و او را از سلطنت خلع کرد. در تاریخ ذکر شده که او به تلافی مرگ پدر چشمان آزرمیدخت را نابینا کرد. او پس از شکست آزرمیدخت ، شاهزاده یزدگرد سوم را به سلطنت نشاند و خود به عنوان یک سردار وفادار به پادشاهی در خدمت سپاه و ارتش ماند و اسپهبد خراسان بود تا روزی که در جنگ با اعراب در راه نجات وطن به شهادت رسید.
اکنون شرح واقعه را از آنجایی نقل میکنیم که در عربستان خلیفه عمر بر منبر رفته و خطبه کرد و گفت: «ای مردم خداوند شما را بزبان رسول خویش گنج خسروان و قیصران وعده داده است، پس برخیزید و جنگ با فارس را ساز کنید.»
اعراب کم کم دسته دسته به پشت مرزهای ایران می رسیدند و حملات پراکنده به دهات و شهرهای مرزی ایران انجام میگرفت. از جانب شهرهای مرزی مکرر تقاضای کمک به دربار ساسانی می رسید و گزارش از غارت و کشتار مردم مرز نشین به دست اعراب بود.

رستم فرخزاد از پریشانی روزگار خود وآشفتگیهای دینی و سیاسی کشورش آگاه بود. او دانش ستارهشناسی میدانست و پایان کار خود را درک میکرد. دراینباره در شاهنامه آمده:
بیاورد صلاب و اختر گرفت // ز روز بلا دست بر سر گرفت
یکی نامه ای سوی برادر به درد // نوشت و سخنها همه یاد کرد
چو آگاه گشتم از این راز چرخ // که ما را از او نیست جز رنج بَرخ
بر ایرانیان زار وگریان شدم // ز ساسانیان نیز بریان شدم
که تا من شدم پهلوان در میان // چنین تیره شد بخت ساسانیان
کزین پس شکست آید از تازیان // ستاره نگردد مگر بر زیان
چنین بیوفا گشت گردون سپهر // دژم گشت و از ما ببُرید مهر
… سخن هرچه گفتم به مادر بگوی // نبیند همانا مرا نیز روی
ورا از من بَدآگاهی آرد کسی // مباش اندین کار غمگین بسی
که آمد به تنگ اندرون روزگار // نبیند مرا زین پس شهریار
رهایی نیابم سرانجام از این// خوشا باد نوشین ایرانزمین
طرفین سه روز سخت با یکدیگر جنگیدند و بسیار کسان از دو طرف کشته شدند. متاسفانه روز چهارم باد سختی در جهت مخالف ارتش ایران وزیدن گرفت و شن و خاک صحرا را به چشم ایرانیان فرو ریخت. رستم هم سرانجام در این روز کشته شد و مرده اش را در میدان جنگ یافتند که جای بیش از ده ها زخم بر بدنش بود. نوشته اند که صندوق و بار و بنه خود را بر بالای اسبی گذاشته بود و با بدن زخمی از فرط گرما در زیر سایه درخت افتاده بود. عربی که نامش هلال بن علفه بود شمشیر برصندوق کشید و صندوق بر پیکر رستم افتاد و از فرط سنگینی کمر پهلوان بشکست.
فردوسی در شاهنامه نحوه ی مرگ رستم فرخزاد را به گونه ای متفاوت با طبری نقل میکند. او معتقد است که رستم فرخزاد در جنگ تن به تن با سعدبن ابی وقاص کشته شده است.
یکی تیغ زد بر سر ترگ اوی//که خون اندر آمد ز تارک به روی
چو دیدار رستم زخون تیره گشت// جهانجوی تازی بر او چیره گشت
دگر تیغ زد بر بر و گردنش// به خاک اندر افکند جنگی تنش
نوشته اند که عربها حتی رخت و لباس زربفت رستم را از تنش درآورده و به غنیمت با خود بردند.
همانطور که رستم از قبل پیش بینی کرده بود زمانی که سپاه ایران از خبر کشته شدن فرمانده آگاه شد، بترسید و رو به فرار گذاشت و با این پیروزی که اعراب به آن دست پیدا کردند ایران به یکباره شکسته شد. درفش کاویانی پرچم گرانبهای حکومت ساسانی که نماد کشور ایران بود و همچنین خزینه رستم به غنیمت به دست اعراب افتاد. بهره ای که از غارت و غنیمت اموال ایرانی به هر عرب رسیده بود به میزانی در تاریخ ذکر شده که گاهی قول مورخان در این باب به باور سخت می آید، انقدری هست که شکوه و تجمل ارتش و مردم ایران را میتوان از آن تخمین زد.
تبه گردد این رنجهای دراز/ نشیبی دراز است پیش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر / ز اختر همه تازیان راست بهر
**************
کشاورز جنگی شود بی هنر/ نژاد و هنر کمتر آید به بر
رباید همی این از آن آن از این / ز نفرین ندانند باز آفرین
نهان بدتر از آشکارا شود / دل شاهشان سنگ خارا شود
بد اندیش گردد پدر بر پسر/ پسر بر پدر همچنین چاره گر
شود بنده بی هنر شهریار/ نژاد و بزرگی نیاید به کار
——————————————————————————————————–