پایان کار یک سردار (بخش پنجم)
مدت کوتاه و کارهاى زیاداصلان غفارى در کتاب خود فصلى را به ناممکن بودناقدامات اسکندر در زمانى کوتاه ۱۲ سال اختصاص داده است و مى گوید: ممکن نیست کسىبتواند در مدت کوتاه عمر اسکندر مقدونى این همه کار انجام دهد.وى ابتدا به نقلاز کتاب مجمع التواریخ و القصص مى نویسد: پادشاهى اسکندر رومى ۱۴ و به روایتى ۱۲سال بود. اسکندر به مغرب و مشرق رسید و عالم بگردید و پادشاهان را قهر کرد و بروبحر به زیر پاى آورد و این به جز به عمر دراز نتوان کرد و الله اعلم وى سپس نقل دیگرى از یاقوت حموى نویسنده معجم البلدان مى آورد که او نیز اسکندر رازیر سؤال برده است .
در کتاب مذکور جلداول صفحه ۲۳۵ آمده است: «اهل سیر گفته اند کهاسکندر بن فیلفوس رومى پادشاهانى را بکشت و بر بسیارى چیره گشت و کشورهاى بیشمارىرا تا اقصاى چین فتح کرد و سد را بنا و کارهاى زیادى نموده بمرد در حالیکه عمر او۳۲سال و ۷ ماه و در این مدت دمى نیاسوده بود. مؤلف گوید: اگر این موضوع راست باشدعجیب و مخالف عادت است. آنچه به گمان من مى رسد و خدا داناتر است اینکه مدت پادشاهىاو اوج نیکبختى او این مقدار بوده وعلما آن را به حساب عمر او گذاشته اند. سیر آفاقو طى منازل به همراهى لشگریان بخصوص اگر کندى حرکت قشون و احتیاج به کسب آذوقه وعلوفه و دفاع مدافعین قلاع وشهرها در نظر گرفته شود احتیاج به زمان دارد. این محالاست که با وجود داشتن سنى کمتر از ۲۰ سال بتواند در کشور خودنظم و نسق برقرار وهیبتش در دلها جا بگیرد و لشگریان گرد او جمع آیند و سردارى و سرورى به دست آورد واینکه تجربه و عقلى به هم رساند که آن همه حکمتها یى که به او نسبت مى دهند براى اوقابل درک باشدمحتاج به زمان دراز دیگرى است. پس در چه زمانى او سیر جهان و کشورگشایى ها و ایجاد شهرها و گماشتن دست نشاندگان را انجام داده است…« مورخان یونانى و رومى پادشاهى اسکندر را یازده و عمر او را پس از فوت داریوش ۶ یا ۷سال دانسته اند. اسکندرى که در اسکندر نامه ها معرفى شده جوانیست ۲۲ ساله با عده اىقلیل که البته بازهم براى منطقه کوچکى چون مقدونیه زیاد است و در حالیکه از پشت سرخود نامطمئن بوده سفر جنگى خود را آغاز مى کند. در غیاب اسکندر بین آنتى پاتر نایبالسلطنه او و یونانیان ناراحت مرتباً منازعه برپا بود و بخصوص آژیس شاه اسپارت بهکمک لاسدمونیها با آنتى پاتر جنگ کردو حتى نوشته اند که اسکندر ۶۰۰ تالان پولبراى آنتى پاتر فرستاد تا مانع شورش یونان شود.با چنین وضع و در چنین شرایطىاگر کارهایى که طى ۱۰ یا ۱۱ سال کرده شده مورددقت قرار دهیم با مؤلف مجمل التواریخهم صدا شده خواهیم گفت که «این کار جز به عمر دراز نتوان کرد» مگر آنکه قدرت خیال ومعجزاتى که در این سفر جنگى کراراً به منصه ظهور رسیده به میدان آمده همه کار ها راروبراه و هر چیز را به جاى خود قرار دهد. نویسنده کتاب قصه سکندر و دارا از جملهموارد ناممکن سفر اسکندر را به شرح زیر معرفى مى کند: طول خط سیر و سرعت حرکت ـمسیرى که براى اسکندر قائل شده اند به قدرى طولانى و پرپیچ و خم و تعداد جنگها،محاصره ها، کشورگشاییها به اندازه اى پشت سر هم و زیاد است که حتى براى ما که درعصر اتم و جت و موشک هستیم و بخصوص براى اشخاصى که کمى به فنون استراتژى نظامى واردباشند و به ویژه اگر در نظر گرفته شود که از عده سى و پنج هزارنفرى ارتش اسکندر سىهزار پیاده بوده اند باورنکردنى است. پلوتارک مى گوید: «اسکندر در تعقیب داریوش درمدت ۱۱روز ۲۰۶ فرسنگ روى اسب راه پیمود. اگر کسى به طور تقریب مدت توقفهاى اسکندررا از روى کارهایى که در ردیف شهرسازى، کشتى سازى، عروسى، جشنها، نمایشها وغیرهحساب کند مسلماً براى جنگها و عملیات نظامى و راهپیماییها وقتى باقى نخواهد ماند. به همین علت بوده که براى ارتش او سرعتى مافوق تصور قائل شده اند. تازه معلوم نیستبا در نظر گرفتن مدت توقفها اگر براى قشون او سرعتى معادل ۱۰۰کیلومتر در روز حسابکنیم حساب طول خط سیر درست دربیاید و حال آنکه این سرعت از توانایى بشر و اسب خارجو مسلما ً نمى تواند به حقیقت بپیوندد شهرسازى ـ اسکندر صرف نظر از جنگها و جدالها، محاصره ها، راهپیماییها، کشتى سازیهاو… به طور متوسط سالى چندین شهر ساخته است. و اگر برعکس آنچه گفته شد ایامى کهصرف جنگ و جدالها محاصره ها و راهپیماییها شده ازمدت سفر جنگى کسر کنیم وقتى براىشهرسازى باقى نخواهد ماند! یا باید ساختمان شهرها را به حساب روز و هفته سنجید درهر حال یکى از داستانهاى مسخره اسکندرنامه ها داستان شهرسازیهاى اسکندر است گویىبراى شهرسازى مثل گندم اقدام به پاشیدن تخم آن مى کرده اندو یا آنکه منظورنویسندگان از کلمه شهر غیر از مفهوم متداول امروزى آن بوده است. مدت زمانى کهاسکندر از رودهید اسپ تا مصب سند پیموده ۷ الى ۱۰ماه دانسته اند دراین مدت از لحاظشهرسازى عملیات او به قرار زیر بوده است
۱ـ اسکندر در کنار رود هیداسپ به یادبود اسب خود به نام بوسفال که مرده بود شهرى بناکرد.
۲ـ در همان نزدیکى سگ او هم به نام په ریتاس به رحمت ایزدى پیوست و شهرى همبه یاد او ساخت (افسوس که گربه نداشت یا اگر داشت نمرد تا شهرى هم به نام او ساخته شود).
۳ـ شهر نیکه یا نیکایا را ترمیم و تعمیر کرد.
۴ـ اسکندر در محل تلاقىرود آل سه زین و سند شهرى بنا کرد.
۵ـ در کنار رود سند نیز شهرى دیگر و کارخانهکشتى سازى ساخت.
۶ـ در ایالت موسیکانوس به امر او قلعه اى ساختند.
۷ـ درولایت سامباست اسکندر شهرى به نام اسکندریه بنا کرد.
۸ـ در پتاله (مصب رود سند)هفس تیون به امر او بندر و کارخانه کشتى سازى ساخت.
۹ـ در کنار اقیانوس براىآنکه یادگارى از خود باقى بگذارد جاى مساعدى انتخاب و شهر و بندرى ساخت که به ناماسکندریه موسوم شد.
حال قضاوت با خواننده است که امکان ساختن ۹شهر و چند کارخانه کشتى سازى و تصرف۲۰۰۰شهر و مطیع نمودن ۷نوع مردم را با جنگهاى خونین که طى آنها اسکندر در چند جاتاسرحد مرگ مجروح و مسموم مى شود (خود جراحات وارده به اسکندر سخت و محتاج ماههااستراحت بوده است) مورد بررسى قرار دهد و چنانچه جواب منفى بود آیا این حوادث را بهچیزى جز خیالبافى و قصه پردازى مى توان تعبیر نمود؟!
تعداد شهرهایى که اسکندرساخته ۲۲ یا ۲۴ شهر و به قولى هفتاد نوشته اند. مثلاً بناى شهر ازمیر، اسکندریهمصر، خاراکس در بین النهرین، را به او نسبت مى دهند. پشتیبانى ارتش اسکندر از سوىکشور کوچک مقدونى ممکن نبود.
اگر گفته مورخان را قبول کنید مقدونیه بخشى ازامپراتورى هخامنشى و بسیار کوچکتر از حتى یونان بوده است. نویسنده قصه اسکندر ودارا سؤال مى کند که چگونه ممکن است این کشور کوچک توان پشتیبانى جنگهاى طولانى راداشته باشد. مضافاً آنکه یونان ضمیمه شده به مقدونیه را هرگز نمى توان متحدمقدونیهدانست چرا که دشمنى بین یونان و مقدونیه عمیق تر از آن بوده که آنها بتوانند حتى بهطور موقت دشمنى را فراموش کنند. بنابراین مقدونیه تنها بازور مى توانست یونان راآرام نگاه دارد. اصلان غفارى در مقایسه مقدونیه (و حتى مقدونیه و یونان با هم) باامپراتورى عظیم روم مى گوید: وجود قصه هایى به نام اسکندر در قرن اول پیش از میلادو پیرایه هایى که افسانه نویسان به آن بسته اند علاوه بر جهانگیرى و نفوذ به شرق رادر رم دامن زده و به طورى که درتاریخ زندگانى مردان نامى آن دیار دیده مى شود اغلبسرداران و امپراتوران نامى چون کراسوس، ژول سزار، آنتوان، کاراکالا، سولا، تراژان وغیره هوس کشورگشایى و اسکندر شدن را در سر مى پرورانیده و عده اى جان و مال و ارتشخود را بر سر این سودا از دست داده اند در حالى که نیروهاى انسانى،مادى ، طبیعى امپراتورى عظیم رم و نبوغ سرداران بزرگ آن سرزمین با یونان و مقدونیه (نه مقدونیه تنها) قابل مقایسه نبوده است رومیان به تصدیق دوست و دشمن از هر لحاظ و بخصوص ازلحاظ نظامى داراى نبوغ خاصى بوده و اروپا را تا انگلستان به انضمام تمامى شمال آفریقا و شرق مدیترانه در حیطه اقتدار خود درآورده بودند در حالى که یونان ومقدونیه اگر قصه ده ساله اسکندر را نادیده انگاریم و اگر به تاریخهاى قدیم و جدیدکه تماماً له یونان تنظیم شده متکى باشیم طى قرون متمادى از حدود یونان باستان وجزیره سیسیل پافراتر نگذاشته واگر هم گذاشته اند با ناکامى مواجه گردیده اند. چنانچه روایات مربوط به جنگهاى ایران و روم صحیح باشد شکست سرداران و امپراتورانبزرگى چون کراسوس، آنتونیوس، تراژان و تار ومار شدن لژیونهاى بى شمار رمى یعنى فاتحین گل و ژرمانى در سرزمینهاى غربى فلات ایران به دفعات و طى چندین قرن دلیل دیگرى بر واهى بودن افسانه اسکندر و قشون کشى و فتوحات او با آن عده قلیل و وضع نامرتب مى باشد اگر از لحاظ نظامى نیز موضوع مورد بررسى و مداقه قرار گیرد على رغمنقشه ها و کروکیهایى که درباره جنگها به وسیله مورخین جدید کشیده شده بى اعتباربودن این روایات آشکار مى شود.
سرنوشت حکومت هخامنشى چه شد؟
ممکن است این سؤال براى خوانندگان پیش بیاید که پس عامل سقوط حکومت هخامنشیان چه بوده؟ در هر حال این حکومت منقرض شده و جاى خود را به یک سلسله دیگر داده است. درپاسخ باید گفت که سلسله هخامنشیان به مانند ۲۹ حکومت پادشاهى در ایران در کنارطلوع با افول نیز مواجه شده و دچار فروپاشى گردیده است. در زیر برخى دلایل سقوطهخامنشیان مى آید:
وسعت بیش از اندازه
براساس یک تئورى، زمانى که یک امپراتورى از حدى بزرگتر شود دچار تعارضات درونى شدهو بالاخره از هم مى پاشد. امپراتورى هخامنشیان از دهها ملیت و صدها شهر بزرگ و کوچکتشکیل شده بود. درصد پیشرفت حدود ولایات تحت فرمان شاهان هخامنشى به اندازه اى بودهکه ایران را در آن زمان به بزرگترین امپراتورى باستانى تبدیل کرد. مصر، فینیقیه،یونان، ایلام، بابل، فارس، بلوچستان، هندغربى، سایر حکومتهاى بین النهرین، سارد،لودیه، ماوراءالنهر، ماوراى قفقاز، صور، غزه و … تنها بخشى از این پادشاهى بودهاست. اکنون باید پذیرفت که گرد هم آوردن این همه ملیت در کنار هم نیاز به تدبیرمردانى چون کوروش و داریوش کبیر و یا قدرت نظامى خشایارشاه داشته و اگر پادشاهایران به هر دلیلى ضعیف مى شده کل کشورهاى تحت امر او تمایل به تمرد پیدا مى کردند. از هم پاشیده شدن امپراتورى بسیار بزرگ عثمانى و روم و یا جمهورى سوسیالیستى شوروىوپادشاهى انگلستان نمونه هایى از این مسأله بوده که چگونه قدرتهاى جهانى در اوجعظمت دچار زوال گردیده اند. امپراتورى هخامنشى نیز از این قاعده مستثنى نبودهاست.
هجوم یک نیروى بیگانه
هجوم اسکندر مقدونى با سپاه کم اما جنگجو و ماجراجویش سبب تزلزل ارکان حکومت ایراندر ۲۳۰۰ سال قبل شده است. به ویژه آنکه در اثربى تدبیرى شاه ایران، اسکندر خود رابه آسیاى صفیر، مصر و غرب خاورمیانه و دولتهاى متعارض با ایران رسانده و غرب و شمالغرب امپراتورى ایران را ضعیف کرده است. از سوى دیگر شکست در یک جنگ در کنار خیانترئیس حراست شاه ایران (که منجر به مرگ داریوش سوم شد) خود مى تواند سبب افزایشآشفتگى درسپاه و حکومت ایران شود. حمله اسکندر سبب شده تا به جز ایران و سرزمین هاىایرانى نشین سایر مناطق تحت امر ایران قدرت گریز از مرکز پیدا کنند و کار امپراتورىبدون پادشاه ایران ساخته شود. اشرافیت بى اندازه، تجمل گرایى، شکاف طبقاتى و … آنچهاز گفته اکثر مورخین برمى آید، امپراتورى هخامنشى که درابتدا توسط شاهان عادل ومقتدر ایجاد شده بود در انتهاى کار به دست افراد بى کفایت و ظالم افتاد. فقر بخشىبزرگ از مردم در کنار ثروت برخى دیگر نارضایتى طبقات مختلف را سبب شده بود و هیچچیز به اندازه این قضیه در انهدام یک کشور مؤثر نیست.
حکومت سلوکیان
مطابق تعریف یونانیان و غربیها، حکومت سلوکیه در ایران ۶۰ تا ۷۰ سال به طولانجامیده و جانشینان اسکندر در این مدت ایران را کاملاً تحت اختیار داشته اند. اکنون سؤال این است که اگر اسکندر بهسرزمین اصلى ایران وارد نشده پس چه کسانى در سالهاى ۳۲۶ ق.م تا ۲۵۰ ق.م در ایران قبل از حکومت پارتها فرمانروایىمى کرده اند؟ در پاسخ به این سؤال مى توان گفت که دو احتمال وجود دارد.
۱ـ حکومت ایران بین سالهاى ۳۲۶ ق . م تا ۲۵۰ ق. م به شکل مرکزى وجود نداشته و بهمانند قرون ۹ تا ۱۳ میلادى به شکل ملوک الطوایفى بوده است تا آنکه پارتیان (یا اشکانیان) از شمال ایرانبرخاسته و کل ایران را مجدداً به شکل یک امپراتورى شکل داده اند.
۲ـ حکومت پارتیان ۶۰۰ سال نبوده بلکه ۶۷۰ سال بوده و از همان ابتدا پس از مرگ شاههخامنشى، پارتیان قدرت را (مثلاً به فاصله چندسال) به دست گرفته اند. نباید از یاد برد که اطلاعات پیرامونپارتیان در ایران و جهان نسبتاً اندک بوده و تا همین چندى پیش تصورات نادرستى از حکومت آنها بوده است. از جمله چنانچهاصلان غفارى در کتاب خود ذکر مى کند شاعر اندیشمند ایرانى ابوالقاسم فردوسى درحالى که بخش بزرگى از شاهنامهرا به تاریخ ایران اختصاص مى دهددر باره پارتیان چنین مى گوید:
چو کوتاه شد شاخ وهم بیخشاننگوید جهاندیده تاریخشاناز آنها به جز نامنشنیده امنه در نامه خسروان دیده ام
واین سؤال برانگیز است که چگونه فردوسى از آنها هیچ اطلاعى نداشته حال آن که اینحکومت طولانى ترین دوران پادشاهى ایران را داشته است پیداشدن برخى آثار کم اهمیت از دوران سلوکیه برخى از مورخان وجود دوران سلوکیه را با مواردى چون پیداشدن سکه هاى یونان درایرانتوجیه مى کنند اما اصلان غفارى مى گوید: آیا پیداشدن سکه هاى ساسانى در اسکاندیناوى مى تواند نشانه حکومت ساسانى در شمال اروپا باشد.نتیجه گیرى نهایى اسکندر مقدونى سردارى ماجراجو، بااستفاده از نام پدرش فیلیپ مقدونى فاتح یونان، بانیرویى حدود ۳۰هزار نفر واردآسیاى صغیر مى شود در نبردهاى محلى با نیروهاى مرزبان وساتراپهاى ایران ناموفق است.اما به دلیل نارضایتى ملل تحت حکومت ایران، (در آسیاى صغیر، خاور نزدیک وحاشیه دریاى مدیترانه) دفع کامل اوممکن نمى شود. در نهایت در نبرد با قلعه غزه در شمال شرق مصر حاکمیت ایران دراین کشور را متزلزل کرده وبه خطرمى اندازد.مجدداً با اجیرکردن نیروهاى تازه وتشویق توسط کشورهاى شمال وشمال غرب ایران براى نبرد باداریوش باز مى گردد وچنانچه ذکر شد به دلیل ضعف فرماندهى وقتل داریوش به دست رئیس نگهبانانش بر ارتش ایران ظفرمى یابد اما براى ورود به خاک اصلى ایران درهمان ابتداى کار از مردم محلى ساکن جنوب سلسله جبال زاگرس شکستخورده ودوباره به بین النهرین عقب نشینى مى کند و در بابل در اثر افراط در میگسارى وخوشگذرانى در۳۲سالگى مى میرد. این مقاله تنها برچند چیز اصرار مى ورزد ودرمورد باقى اطلاعات رسیده از گذشتگان تنها به دیدهتردید مى نگرد اما آنها را رد نمى کند.
۱ـ یونانیان سابقه جهانگیرى نداشته اند بنابراین نمى توانسته اند ابزار موردنیازیک فرمانده (هرچندنابغه) را براىکشورگشایى هاى بى حد وحصر فراهم کنند
۲ـ اسکندر مقدونى از نظر رزمى سردارى جسور ومبارز بوده اما باتوجه به اطلاعاترسیده حتى از مورخان یونانى ، وى هوش ودرایت یک سردار جهانگشا را نداشته است . بدونوجودچنین اصلى نمى توان چنگیز، تیمور، ناپلئونوسزار شد. حرکت از بین مناطق صعب العبور، بى توجهى به عقبه نظامى و تدارکاتى ،میگسارى بى حد وحصر، …
۳ـ نمى توان در ۲۰سالگى به کشورى چیره شد وپس از آن ۱۲ سال بدون حضور مجدداً درآنکشور از منابع آن براى تسخیر جهان استفاده کرد. چنانچه سردارانى مانند نادر،ناپلئون، چنگیزخان ، تیمور لنگ ، اعراب، سزار،… همگى بطور دائم از کشور موطن خودتغذیه مى شدند وکلیه سردارانى که از وطن فاصله گرفتند و بى توجه به لجستیک وتدارکاتوارد نقاط ناشناخته شدند نظیر هانیبال وشارل ۱۲ علیرغم رشادت و پیروزى اولیه موفقبه نتیجه گیرى نهایى نشده اند.
۴ـ در جنگهاى قدیم به هیچ عنوان میسر نبوده که سپاهى درمقابله با ارتش ۱۰ یا۲۰برابر خودوارد جنگ شده وحتى آنها را شکست دهد ویاتلفات یک به ۲۰ ، ۳۰ یا ۲۷۰برابر اصلاً پذیرفته نیست. دیگر اینکه درسپاه اسکندر خبرى از متخصصین قلعه گیرى ،قلعه کوب منجنیق وبرجهاى متحرک نبوده ویا نمى توانسته باشد وبدون این وسایل نمىتوان شهرهاى بزرگ را تسخیر کرد واگر بوده که نمى توان روزى ۱۰۰کیلومتر راه پیمودویا از رودخانه هاى خروشان و دره هاو یا کوههاى پربرف گذر کرد
۵ـ دست آخر اینکه جعل تاریخ بسیار ساده است! تاریخ قرن بیستم را به سادگى سانسورمى کنند ویا اطلاعات پیرامون آن را بطور ناقص منتشر مى کنند، چگونه مى توان انتظارداشت تاریخ اسکندر مقدونى در ۲۳۵۰ سال قبل بدون اشکال جدى باشد آن هم درحالى کهنزدیک ترین مورخ به او چندقرن با اوفاصله داشته است وچنانچه ذکر شد مورخان تاریخیونان باستان اکثراً داستان نویس، روایتگر عادى و یا شیفته شخصیت اسکندربوده اند
وجود اسامی یونانی در مسکوکات اشکانی , تمدن یونانی-بلخ و … اینها از طریق فرازمینها یا توسط تله پورت پدیدار شده ؟
این مطالب احمقانه چیست؟
درود دوست عزیز به اینها میگن تاریخ اگه متوجه نشدین بخش بندی کنم.تا-ریخ
یه موردی که هست چرا اسم الکساندر همه جا اسکند نوشته شده چرا مثلا به الکساندر دوما نمیگیم اسکندر دوما یا اسکندر گرهام بل؟
کتابی هست به نام کارنامه به دروغ که در مورد همین امر توضیح مفصل میده که احتمالا فتوحات سردار ایرانی به نام آرکنتاس به نام اسکندر زده شده
کتاب های اسکندر بت فروریخته و سفر جنگی اسکندر به ایران و هند بزرگترین دروغ تاریخ هم در همین مورد توضیح دادن