مورخان قدیمی با استناد به منابع عربی بر ناپیوستگی و تحول وضعیت قبل و بعد از ورود اعراب تاکید میورزیدند. اما مورخان امروزی، خصوصا آنهایی که از منابع غیرعربی نیز استفاده جستهاند، بصورت کلی متمایل به این بوده که پیوستگی بیشتری در وضعیت مشاهده کنند. به عنوان مثال ریچارد ایتون مینویسد که تعامل و انتظارات جمعیت تحت حکومت اعراب تأثیر زیادی در جهش اعراب از صحرانشینی به حاکمان امپراتوری داشت. به مدت پانزده سال اعراب ضرب سکه به شیوه ساسانی و با عکس پادشاه ایران در یک سمت سکه را ادامه داده؛ خلفای عرب القاب پادشاهان ایران مانند «سایه خدا در روی زمین» را اخذ کرده و سیاست ساسانیان در حمایت از مذهب حکومتی را (با تغییر زرتشتیت به اسلام) به اجرا گذاشتند. حمایت افراطی خلفای عرب از هنر و صنایع دستی ادامه سیاستهای ساسانیان بود. این پیوستگی پیش زمینه رشد و شکوفایی سریع شهرها که بزودی پس از فتوحات اتفاق افتاد، میباشد.
به گفته لاپیداس، علیرغم نیتهای محافظه کارانه، فتوحات اعراب و مهاجرت تعداد زیادی از آنها به سرزمینهای فتح شده تأثیرات زیادی در بازرگانی، تجارت و کشاورزی داشت. اتحاد سرزمینهای ساسانی و بخشهایی از امپراتوری روم شرقی در یک واحد سیاسی مرزهای تجاری سابق را برداشته و این اتحاد نقش استراتژیکی در رونق تجارت داشت (البته سوریه و آناتولی که قبلا به هم پیوسته بودند از هم جدا شدند). ملاحظات تجاری باعث فتوحات بیشتر به سمت آسیای مرکزی، و همچنین توسعه شهرها شد. در ایران، فتوحات اعراب و مهاجرتها به توسعه شهری و کشاورزی کمک کرد. امنیت، بازرگانی، جمعیت جدید، و سیاستهای اعراب در مورد اسکان، شهرسازی، و آبیاری باعث تشویق رشد اقتصادی شد. البته در ایران اعراب شهرهای جدیدی نساختند، اما در محلهای قبلا برپا شده ساکن شدند.
ادوارد براون مینویسد:
بنابراین به هیچ وجه صحیح نیست که گفته شود دو یا سه قرن پس از فتح ایران توسط مسلمانان، صفحه خالی در فعالیت علمی مردم آن بودهاست. بر عکس، این دوره زمان به هم آمیختن کهنه و نو، دگردیسی قالبها و فرا کوچ نظر گاهها بود. ولی مطلقاً دوره رکود و مرگ نبود. از نظر سیاسی، درست است که ایران استقلال ملی خود را برای مدتی از دست داد، و به امپراتوری بزرگ مسلمانان پیوست، ولی در میدان علم بزودی به برتریای رسید که شایسته زیرکی و قابلیت مردم آن بود. اگر نقش ایرانیان را از آنچه که به نام علوم عربی نامیده میشود تفریق کنیم بهترین قسمت آن رفتهاست
اطلاعات ما در مورد ریاضیات در دوره ساسانیان بیشتر از اطلاعات ما در این مورد در اولین صد سال حکومت اعراب است. از دوره خلافت عباسی (در صد سال پس از حمله اعراب) پیشرفت ریاضیات شدت گرفت، اما از دوره خلافت امویان حتی نام یک ریاضی دان که کتابی نوشته باشد و یا یک منجمی که مشاهدات انجام داده باشد ذکر نشدهاست. با این حال ادوارد کندی معتقد است که حتما مطالعاتی در این زمان انجام میشده زیرا دقیقا پس از دوره امویان شاهد وجود مترجمان بسیار زیادی هستیم که کتب تخصصی را از زبان پهلوی به عربی ترجمه میکردند.
خطّ و زبان
عبدالحسین زرینکوب مینویسد که زبان عربی زبان نیمه وحشیان بود و «لطف و ظرافتی نداشت. با اینهمه وقتی بانگ قرآن و اذان در فضای ملک ایران پیچید، زبان پهلوی در برابر آن فرو ماند و بخاموشی گرایید… پس چه عجب که این پیام شگفت انگیز تازه در ایران نیز زبان سخنوران را فروبندد و خردها را بحیرت اندازد.»
زرینکوب در کتاب «دو قرن سکوت» مینویسد:
در طی دو قرن، سکوتی سخت ممتد و هراس انگیز بر سراسر تاریخ و زبان ایران سایه افکندهاست و در تمام آن مدت جز فریادهای کوته و وحشت آلود اما بریده و بی دوام، از هیچ لبی بیرون نتراویدهاست.[…]آنچه از تامل در تاریخ بر میآید این است که عربان هم از آغاز حال، شاید برای آن که از آسیب زبان ایرانیان در امان بمانند و آن را چون حربهٔ تیزی در دست مغلوبان خویش نبینند، در صدد بر آمدند زبانها و لهجههای رایج در ایران را از میان ببرند. آخر این بیم هم بود که همین زبانها خلقی را بر آنها بشوراند و ملک و حکومت را در بلاد دور افتاده ایران بخطر اندازد. بهمین سبب هر جا که در شهرهای ایران؛ به خط و زبان و کتاب و کتابخانه بر خوردند با آنها سخت بمخالفت برخاستند.[…]نوشتهاند که وقتی قتیبه بن مسلم؛ سردار حجاج؛ بار دوم به خوارزم رفت و آن را باز گشود هر کس را که خط خوارزمی مینوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بیدریغ در امان نمیگذاشت و هیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتابهایشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آنکه مردم رفته رفته امی ماندند و از خط و کتاب بی بهره گشتند و اخبار آنها فراموش شد و از میان رفت. این واقعه نشان میدهد که اعراب زبان و خط مردم ایران را به مثابه حربهای تلقی میکردهاند که اگر در دست مغلوبی باشد ممکن است بدان با غالب در آویزد و به ستیزه و پیکار بر خیزد. از اینرو شگفت نیست که در همه شهرها برای از میان بردن زبان و خط و فرهنگ ایران به جد کوششی کرده باشند. شاید بهانه دیگری که عرب برای مبارزه با زبان و خط ایران داشت این نکته بود که خط و زبان مجوس را مانع نشر و رواج قران میشمرد.
هما کاتوزیان معتقد است، نگاه زرینکوب مبتنی بر «دوره سکوت» ایرانیان را میتوان ناشی از تعصب ملی گرایانه مدرن به ایران دانست که کاتوزیان آن را در تضاد با حقایق تاریخی میداند. بگفته کاتوزیان اگر چه درست است که حکومت مستقل ایرانی در این دو قرن وجود نداشت و تقریبا شاهدی از ادبیات نوشتاری در زبانهای مختلف فارسی وجود ندارد، اما این زبانها توسط ایرانیان استفاده میشده و اگر ایرانیان شهرنشین عربی یاد میگرفتند، اعراب ساکن ایران نیز فارسی میآموختند. کاتوزیان با بیان اینکه از همان ابتدا ایرانیان در رژیم جدید مشارکت داشتند، و با ذکر مثالهایی معتقد است که ایرانیان در همان دو قرن نقش خیلی برجستهای در رشد فرهنگ اسلامی و بین المللی شدن آن بازی کردند.
در زمان ساسانیان ایرانیان پنج زبان مختلف داشتند: زبان پهلوی، دری، پارسی، خوزی و سریانی. از این میان دو زبان ایرانی نبودند؛ خوزی و سریانی. زبان رسمی حکومت و مذهب زرتشتی پارسی بود که زبان موبدان و محققان بود. زبان محاورهای مردم عادی «دری» بود. در اواخر دوره ساسانیان، زبان دری و پارسی دو زبان و یا لهجه متفاوت نبودند؛ بلکه دو فرم مختلف از یک زبان یکسان بودند که استفادههای متفاوتی داشتند. از میان زبانهای رایج تنها پارسی بود که نوشته میشد؛ دری تنها محاورهای بود. مهمترین تاثیر قرنهای اول پس از حمله اعراب گسترش قابل ملاحظه زبان محاورهای دری بود. اگر چه احتمالا در عراق جایگاهش را از دست داد اما در شرق بشدت گسترش یافت، زیرا توسط فاتحان مسلمان در آن منطقهها تحمیل میشد. در واقع بخش بزرگی از لشکر «اعراب» در زمانی که به ماوراالنهر رسیده بودند، را ایرانیان تشکیل میدادند (حدود یک چهارم لشکر اعراب را در این زمان ایرانیان تشکیل میدادند). زبان دری به تدریج در این مناطق جایگزین زبان محلی آنها شد. اما از آنجایی که دری نوشته نمیشد، در مناطق مختلف تغییرات و لهجههای مختلفی پیدا کرد. زبان عربی برای ایرانیان زبان فرهنگی بود، و جایگزین زبان دری نشد. بگفته لازارد، تاثیر حمله اعراب در ایران متحد شدن زبان محاورهای آنها در مناطق مختلف شد که نقشی مهم در ظهور فارسی جدید بازی کرد.
ریچارد فرای مینویسد که در حالی که ایرانیان انرژی خود را صرف جنبههای مختلف فرهنگ کرده بودند، اعراب آن را بصورت یک جنبهای صرف ادبیات کرده بودند. ریچارد فرای معتقد است که شکوفایی شعر فارسی در این سطح و اندازه بدون تاثیرپذیری از ادبیات عرب احتمالا نمیتوانست اتفاق بیافتد. بگفته فرای لغتهای غنی و قوائد شعر عرب، و استفاده ماهرانه آنها از کلمات و تصویرنگاری مشوق خلاقیت در ادبیات فارسی بودهاست. مقایسه سطح ادبیات فارسی میانه و جدید تفاوتی بسیار آشکار را نمایان میکند.