چهارشنبه , آذر ۲۸ ۱۴۰۳

ناصرالدین شاه از شر سفر فرنگ به سلامت جست

  • روز‌نوشت‌ های اعتمادالسلطنه، وزیر انطباعات دوره قاجار
  • شعبان سنه ۱۳۰۶ قمری

شنبه ۱۲– ان‌ شاء الله فرنگ می‌ رویم. سفر چهارم خودم است که یک مرتبه تنها رفتم و این سفر سوم است که در رکاب شاه می‌ روم. صبح با مادر پیرم وداع کردم. بعد با اهل خانه که نوزده سال تمام است مزاوجت نموده‌ ایم با ‌‌نهایت غم و غصه که جگر سنگ آب می‌ شد وداع کردم. با وجودی که من از این زن اولاد ندارم طوری هم دیگر را دوست می‌ داریم که کمتر کسی در عالم این طور محبت دارد. خودم هم به واسطۀ محبت به این زن طالب اولاد نیستم. اگرچه اعتقاد به بعضی عقاید ندارم، اما چون همه مردم از این سفر بد می‌ گویند من هم وحشت غریبی دارم. عقاید منجمین این است که [به] شاه در این سفر بد می‌ گذرد. ان‌ شاء الله برخلاف عقیدۀ همه خواهد بود. خلاصه از خانه با کمال تأسف بیرون آمدم. خانۀ جناب آقا علی رفتم. با حالت ضعف برخاست دعا به گوشم خواند. بیرون آمدم به درشکه نشسته طرف شاه‌ آباد رفتم. سیزدهم آوریل ماه فرانسه است. هوا به شدت سرد است. باران هیچ نباریده. خیلی خشکسالی است. خداوند رحم فرمایند. ناهار را منزل شاه آباد خوردم. از شدت غصه و مفارقت از مادر و عیال به رختخواب رفتم. خواستم بخوابم خوابم نبرد. بکمز به چادرم ورود کرد. به جهت وداع برخاستم. ناهاری خورد به شهر مراجعت نمود. من هم برخاستم نمازی خواندم، لباس پوشیده خدمت شاه رفتم. تازه وارد شده بودند. قدری روزنامه خوانده، منزل امین‌ السطان آمدم. پناه بر خدا از این غرور. حق هم دارد. به من چه غرور او! عزیزخان خواجۀ عایشه ‌خانم را با وجودی که خانمش همراه نیست، محض عشقی که امین‌ السلطان به او دارد همراه آورده. نایب‌ السلطنه امروز همراه شاه آمده است به مشایعت.

دوشنبه ۲۶– امروز تا یک ساعت به غروب مانده در راه‌ آهن بودیم. حوالی مغرب وارد به شهر ورشو شدیم. جنرال کورکو حاکم ما را استقبال کرد. امروز عزیزالسلطان آفتابی شد. با لباس رسمی دوش به دوش شاه و حاکم ورشو راه می‌ رفت و مردم تمسخر می‌ کردند و می‌ خندیدند. شاه در قصر «بلودر» منزل کرده است و ناهار در قصر لازنسکی منزل دادند. امروز شاه در راه‌ آهن به صدیق‌ السلطنه در باب من خیلی حرف زده بود و فرموده بودند اعتبارات شما در ایران است، اینجا‌ها اگر تخفیف شأنی به شما‌ها بشود نباید به روی خودتان بیاورید و دل‌ تنگ باشید.

سه‌ شنبه ۲۷– شاه امروز به مدرسۀ دختر‌ها رفتند. بیشتر برای تماشای دختر‌ها بود، نه برای وضع تدریس آن‌ها. تلگراف امین‌ اقدس از تبریز رسید که ابراهیم‌ خان کالسکه‌ چی‌ باشی به مرض سکته فوت شد. امشب شاه مهمان حاکم است. فرمودند من هم حکماً در رکاب بروم. من نرفتم. شنیدم شاه به واسطۀ میرزا محمودخان دو نفر زن به عمارت آوردند. اما نتوانسته بودند کاری بکنند. ]جا […وزیر مختار هدر رفت. روایت میرزا محمد ملیجک است.

شوال سنه ۱۳۰۶ قمری

شنبه ۱۵– شاه به قصر بیرون شهر که محبس ناپلیون سوم در آنجا بود تشریف بردند. چند مرتبه به من فرمودند همراه‌شان بروم. نرفتم. منزل آمدم. شب با طلوزان* در میدان جلو مهمانخانه گردش می‌ کردم. دو دختر بسیار خوشگل پیدا شد. طلوزان هفتاد ساله به هوس افتاد. مرا هم با درد پا پشت سر این دختر‌ها با خودش کشانید. بیشتر از دو هزار قدم راه رفتیم. به دکان عطرفروش رسیدیم. دختر‌ها آنجا وارد شدند. ما هم ورود کردیم. ده امپریال تمام گوش ما را بریده عطر خریدند. چون طلوزان پول همراه نداشت، من دادم. یقین داشتم امشب با آن‌ها به سر خواهیم برد. از دکان که بیرون آمدیم کالسکۀ بسیار معتبری دم در ایستاده بود. هر دو خانم‌ ها به کالسکه نشسته با سر به ما‌ها خداحافظ کردند رفتند. راه رفته ضرر بی‌ خود به من ماند، چرا که طلوزان پول مرا نداد.

ذی‌ الحجه سنه ۱۳۰۶ قمری

شنبه ۱۲– امروز می‌ رویم به بادن‌باد. صبح در عمارت شاه اجماع غریبی بود. از مرد و زن و کاسب و روزنامه‌ نویس و تماشاچی هنگامه می‌ کردند. طلوزان پدرسوخته هر کس را که می‌ دید سر من می‌ فرستاد که هم از سر خود باز کند و هم مسخره کرده بخندد. آخر جمعی را بیرون کردم تا لباس پوشیدم. خدمت شاه آمدم. دو ساعت بعد از ظهر به راه افتادیم. شب سرحد فرانسه و سوئیس رسیدیم. شام بسیار بدی که به عمله‌ ها نمی‌ دهند به ما‌ها دادند. وزیر مختار فرانسه مسیو بالوا و نظرآقا وزیر مختار خودمان در پاریس با هم شریک شدند، در این چند روز ما را خیلی بد پذیرایی کردند. البته از شصت هزار تومان که دولت فرانسه به جهت مخارج شاه داده بود چهل هزار تومان خوردند.

سه‌ شنبه ۲۹– توقف در بوداپست است. امروز تماشای شهر رفتم. طرفی که آبادی قدیم آنجا بود و عثمانی هنگام تصرف آنجا را داشتند هنوز قلعه و آثار آن‌ها باقی است. این قسمت شهر که طرف یمین رودخانه دانوب واقع شده قبرستان قدیم عثمانی‌ها است و مقبرۀ گل‌ بابا که یکی از دراویش معتبر بوده و حالا هم دراویش به زیارت این مقبره از عثمانی‌ها و غیره می‌ آیند. نزد عثمانی‌ ها خیلی معتبر است، خطوط زیاد از فارسی و عربی به دیوار‌ها نوشته بود، مقبرۀ کوچک تنگی است شبیه به امام‌ زاده‌های ایران، اما خراب و ویران. همه قبرستان را خانه ساخته‌ اند.‌‌ همان مقبره باقی است. خلاصه ناهار را در گراندهوتل خوردم. بعد منزل آمدم. عصر بازار رفته قدری اسباب مفضض خریدم. بستم که ان‌ شاء الله به طهران ببرم. شب خدمت شاه بودم.

محرم سنه ۱۳۰۷ قمری

سه‌ شنبه ۷– وارد ولاد قفقاز شدیم. لدی‌ الورود حمام رفتم. دلاک ایرانی پیدا کرده کیسه کشیدم. بعد منزل آمدم. منزل مهمانخانه است. عصر خدمت شاه رفتم. دست شاه لای کالسکه مانده بود درد می‌کرد. اسباب غصه من شد. خداوند جان ما را قربان آن وجود مبارک کند. امین‌ حضور امروز از طهران وارد شد. گریه‌ ها کرد. لوسی‌ ها کرد. امین‌ السلطان با ما سر التفات است. بیست امپریال به من داد. خدمت شاه تصدق بردم.‌‌ همان پول‌ ها را شاه به خود من دادند که به فقرا تقسیم کنم. شب را در مسجد ایرانی‌ها رفتم. اهالی تبریز روضه‌ خوانی خوبی کردند. گریۀ زیادی کردم. بعد شام مفصلی به قاعدۀ ایرانی‌ ها دادند. بعد از شام امپریال‌ها را که منات کرده بودم به فقرا و روضه‌ خوان‌ها قسمت کردم. نصف شب منزل آمدم. امشب شاه عکس‌ های خودشان را جدا می‌ کردند که فردا به توسط امین همایون طهران بفرستند.

چهارشنبه ۸- ولاد قفقاز هستیم. صبح خدمت شاه رسیدم. تا وقت ناهار بودم. بعد منزل آمدم. ناهار خوردم. شاه به سان قشون تشریف بردند. دوازده هزار قشون روس‌ها سان داده بودند. جناب امین‌ السلطان می‌ گفتند میرزا رضاخان وزیرمختار برلن و میرزا ملکم‌ خان وزیرمختار لندن خطبه‌های شاه را غلط ترجمه کردند. هرگز شاه در انگلیس نفرمودند ایران مثل عشقه(۱) به درخت قدرت انگلیس چسبیده است و در برلن هم نفرموده بودند که ما به سلامتی اتحاد ثلاثه می‌ نوشیم.

صفر سنه ۱۳۰۷ قمری

سه‌ شنبه ۲۸– همین‌قدر می‌نویسم از ناخوشی شاه خواب و آرام در من نیست. از یک طرف جگرم از ناخوشی شاه خون است، از طرف دیگر متحیرم که آسمان چگونه پادشاه قادر مقتدر ما را ذلیل و مقهور دست اطفال کرده که تمام حرکات اهل این اردو نسبت به این شاه از روی بی‌اعتنایی است. این جمعیتی که من دیدم غیر از علاءالدوله و ابوالحسن‌خان و احمدخان که باطناً متألم هستند از کسالت شاه، باقی دیگر حتی میرزا محمدخان که ایران فدای سر پسر او شده، احدی از ناخوشی شاه تألم ندارند و مرض شاه تا به حال که هنوز در اشتداد است. خداوند خودش به این وجود مبارک رحم کند.

سه‌ شنبه ۱۲– امروز زنجان اطراق شد. صبح کاغذ زیاد به طهران نوشتم. بعد خدمت شاه رفتم. فخرالملوک دختر بزرگ شاه شالی از قم پیشکش فرستاده بود و قصیده‌ ای به جهت عید مولود شاه و مراجعت از فرنگ عرض کرده بود. من تا امروز نمی‌دانستم که فخرالملوک شاعر است و «فخری» تخلص می‌ کند. قصیده را هم بسیار خوب گفته بود. معلوم شد همه ساله در موقع عید شاه قصیده‌ ای را انشاء نموده و پارچه جواهری هم به او مرحمت می‌ شود. شاه به من فرمودند دیشب خواب دیدم که سواره وارد حیاطی شدم. در جلو سه ببر بسیار بزرگ به سمت من حمله برد و من فرار کردم. از کوهی بالا رفتم. پشت سر نگاه کردم ببر‌ها نبودند و خودشان تعبیر فرمودند که یکی از ببر‌ها سفر فرنگ بود که به سلامت از شر او جستیم. ببر دوم ناخوشی من بود در باسمنج الحمدالله از آن هم گذشتیم. ببر سوم وبا است که ان‌ شاء الله از او هم خواهم جست. خلاصه بعد از ناهار شاه، منزل آمدم. شاه عصر تماشای عمارت شهر تشریف بردند که احتشام‌ السلطنه حاکم تعمیر کرده است.


پاورقی:

۱- اصل اشقه

* حکیم فرانسوی شاه

منبع: روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، مقدمه و فهارس از ایرج افشار، موسسه انتشارات امیرکبیر، تهران ۱۳۷۹، چاپ پنجم، صص ۶۶۶-۶۳۲

درباره ی میلاد موسوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.