جمعه , اردیبهشت ۲۸ ۱۴۰۳

تری‌داتس سردار شجاع هخامنشی

artesh hakhamaneshتری‌داتس در زمان یورش اسکندر فرمانده پادگان تخت جمشید بود که ۲۰۰ سرباز از برجسته ترین سربازان را در اختیار داشت که همگی بلند بالا، تنومند و ورزیده بودند. تری‌داتس آخرین پایگاه ایرانیان برای نگهداشت تخت‌جمشید بود و پس از شکستهای داریوش سوم آخرین شاه هخامنشی و شکست آریو برزن که مردانگی او در تاریخ ایران غیر قابل انکار هست، هرگز از جای خویش در برابر سردار فاتح و وحشی مانند اسکندر نگریخت. در حالی که امکان پیروزی ارتش فاتح بیگانگان بر پادگان کوچک او حتمی بود نه او و نه هیچ یک از سربازانش نگریختند و مردانه در برابر دشمن جنگیدند.

ارتش اسکندر به تخت جمشید نزدیک شده یود. تری‌داتس نیروهای خود را در پلکان ورودی کاخ جای داد زیرا با اینکه تخت جمشید یک دژ جنگی نبود ولی به دلیل اینکه از سنگ ساخته شدن آن اگر پلکان ورودی مسدود می‌شد کسی نمی‌توانست وارد آن شود. ۲۰ سرباز ایرانی در مقابل صد هزار سرباز بیگانه ایستاد و هر زمان که یک سرباز در پلکانها می‌افتاد سربازی دیگر جای او را می گرفت. جنگ نگهبانان کاخ با مهاجمان از بامداد تا نیمروز ادامه یافت و تا همگی آنها کشته نشدند سربازان اسکندر نتوانستد وارد کاخ شوند.پارمه‌نیون یکی از یونانیون شیفته اسکندر که او را در جنگ همراهی می‌کرد در کتاب خویش می نویسد: تری‌داتس را که با خوردن بیش از ده زخم به سختی مجروح شده بود را بر روی تخته‌ای انداختند و به نزد اسکندر آوردند تا کلید خزانه را از او بگیرد، اسکندر به او گفت: کلید خزانه را بده، 
تری‌داتس پاسخ داد من کلید را تنها به پادشاه خود یا فرستاده او که فرمانش را در دست داشته باشد می‌دهم.
اسکندر گفت: پادشاه تو من هستم.
تری‌داتس گفت: پادشاه من داریوش است.
اسکندر به یاوه می گوید: داریوش کشته شد. (در حالی که داریوش هنوز زنده بوده است) 
تری‌داتس می‌گوید: اگر او کشته شده باشد من کلید را تنها به جانشین او خواهم داد. 
اسکندر با خشم می‌گوید: آیا می‌دانی به سبب این نافرمانی با تو چه خواهم کرد؟ 
تری‌داتس گوید: چه می‌کنی؟ 
اسکندر می‌گوید: جلادان را فرا می‌خوانم تا پوست تو را مانند پوست گوسپند بکنند!
تری‌داتس پاسخ می‌دهد: در همان حال یزدان را سپاسگزاری می‌کنم که در نیروانا (بهشت) روان مرا نزد روان پادشاهم شرمنده نخواهد کرد و من می‌توانم با سرافرازی بگویم که به تو خیانت نکردم!
پارمه‌نیون در ادامه می نویسد: زمانی که اسکندر آن پاسخ را شنید در شگفت شد و گفت: ای کاش من هم خدمتگزاری مانند تو داشتم و از شکنجه او به سبب دلیر بودنش گذشت.

درباره ی کاوه آهنگر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.